۱۳۹۹ اسفند ۳۰, شنبه

درنگی در شعری از مهدی اخوان ثالث (۱)

مهدی اخوان ثالث

از این اوستا
(۱۳۴۴)

منزلی در دوردست

ویرایش و تحلیل
 از
ربابه نون

 

شست باران بهاران هر چه هر جا بود
یک شب پاک اهورایی
بود و پیدا بود.


بر بلندی همگنان خاموش
گرد هم بودند
لیک پنداری
هر کسی با خویش تنها بود
ماه می‌تابید و شب آرام و زیبا بود.


جمله آفاق جهان پیدا
اختران روشن‌تر از هر شب
تا اقاصی ژرفنای آسمان پیدا
جاودانی بیکران تا بیکرانه ی جاودان پیدا


اینک این پرسنده می‌پرسد:


پرسنده: 

من شنیدستم
تا جهان باقی است مرزی هست
بین دانستن و ندانستن
تو بگو، مزدک، چه می‌دانی؟
آن سوی این مرز ناپیدا
چیست؟
وانکه زانسو چند و چون دانسته باشد کیست؟


مزدک: 

من جز اینجایی که می‌بینم، نمی‌دانم


پرسنده:

یا جز اینجایی که می‌دانی، نمی‌بینی


مزدک: 

من نمی‌دانم چه، آنچه یا کجا آنجا ست.


بودا: 

از همین دانستن و دیدن
یا ندانستن 

سخن می‌رفت.


زرتشت: 

آه، مزدک، کاش می‌دیدی
شهر بند رازها آنجا ست
اهرمن آنجا، اهورا نیز


بودا:

 پهندشت نیروانا نیز


پرسنده:

پس خدا آنجا ست؟
هان؟
شاید خدا آنجا ست.


بین دانستن و ندانستن
تا جهان باقی است مرزی هست
همچنان بوده است
تا جهان بوده است.

 

پایان

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر