جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
مینی موش از درخت بالا می رود.
· خاله گودولا از مینی موش چنان مواظبت می کند، که مادرها از بچه نوزاد مواظبت می کنند.
· «من نسبت به تو احساس مسئولیت می کنم»، خاله گودولا می گوید.
· «تو باید منظور مرا بفهمی!»
· وقتی مینی موش بیرون می رود، خاله گودولا هم همراهی اش می کند.
· به نظر مینی موش چنین کاری ابلهانه است.
· مینی موش از زیر نرده وارد باغچه همسایه می شود و از درخت نارون بسیار بزرگی بالا می رود.
· «خدا پناه دهد!»، خاله گودولا می گوید.
· «تو خودت را به فلاکت می اندازی!»
· خاله گودولا زنگ در همسایه را به صدا در می آورد.
· کسی در خانه نیست.
· خاله گودولا اشک در چشم دارد و ممکن است گریه کند.
· «من می دانستم»، خاله گودولا می گوید.
· «حالا از پائین آمدن عاجز خواهی ماند!»
· او به زیر زمین می رود و نربام بزرگی را با خود می آورد.
· وقتی که او به زحمت از نرده باغچه وارد خانه همسایه می شود، مینی موش از درخت پائین می آید و خاله گودولا نمی داند که اکنون باید خوشحال باشد و یا غمگین.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر