۱۳۹۹ اسفند ۱۲, سه‌شنبه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۳۷۸)

 Foroogh Farokhzad SCHLECHTE QUALITÄT  

میم حجری

 

۴۵۷۹

سنگ سخنگو


در دوران کمون اولیه
طبقات اجتماعی وجود نداشته اند
دموکراسی حقیقی (توده فرمایی) وجود داشته
فاز آخرش به قول باستان شناس امریکایی (جردان) ۲۰ ـ ۳۰ هزار سال طول کشیده
آثار هنری این دوران کشف شده اند که دال بر برابری اعضای جامعه اند
مقاوتهای خونین مزدک و بعد بابک برای دفاع از کمون بوده

۴۵۸۰

سنگ سخنگو

اخوان
گرگ هار


گرگ هاری شده ام
هرزه پوی و دله دو


شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز
می دوم ، برده ز هر باد گرو


چشمهایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
همه بی رحمی و فرمان فرار


گرگ هاری شده ام

خون مرا ظلمت زهر
کرده چون شعله ی چشم تو سیاه


تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم
آه ، می ترسم ، آه
آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق
که تو خود را نگری
مانده نومید ز هر گونه دفاع
زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی


پوپکم 

 آهوکم
چه نشستی غافل
کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی


پس ازین دره ی ژرف
جای خمیازه ی جاوید شده ی غار سیاه
پشت آن قله ی پوشیده ز برف
نیست چیزی ، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود
جز فریب دگری


من ازین غفلت معصوم تو ، 

ای شعله ی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم


منشین با من

با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی است ؟


یا نگاه تو ، 

که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، 

چه عذاب و ستمی است


دردم این نیست 

ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم


پوپکم 

 آهوکم
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت


ورنه دیگر به چه کار آیم من بی تو؟

 چون مرده ی چشم سیهت


منشین اما با من، منشین
تکیه بر من مکن، ای پرده ی طناز حریر
که شراری شده ام
پوپکم 

 آهوکم
گرگ هاری شده ام

پایان


۴۵۸۱

سنگ سخنگو

تو چه دانی که چه ها کرد نگاهت با من

سگ سخن جو


نگاه
یکی ازمکرر ترین مفاهیم ادبی در شعر کلاسیک و مدرن کشور ما ست.
ولی چرا و به چه دلیل؟
چرا نگاه در ادبیات ملل اروپا چنین نقشی ندارد؟
جواب این سؤال را هوشنگ ابتهاج جوان داده است:
نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تو ست.
دلیل تبدیل نگاه به زبان چیست؟


۴۵۸۲

سنگ سخنگو

پیام رو سین میکنه اما جواب نمیده.

سگ سخن جو


بیچاره توان تکلم ندارد.
حرف زدن بلد نیست.

پیام رو سین نمیکنه اما انلاینه

 سگ سخن جو



برای اینکه سواد خواندن ندارد.
به قول کریم
صم بکم عمی فهم لایعقلون
لال و کر و کور و خر است


۴۵۸۳

سنگ سخنگو

چون نگاه ها دروغ نمیگن

سگ سخن جو


چرا؟
اگر نگاه زبان باشد
پس بسان زبان می تواند دروغ بگوید.
خلایق که کشته مرده راستگویی نیستند تا از نگاه
زبان بسازند


۴۵۸۴

سنگ سخنگو

از مهمترین باگ های خلقت درباره شغل منشی اینه خیلی از رییس ها وقتی از پا دادن منشیشون ناامید میشن 

سعی میکنن با پای خودش اون بنده خدا بره بیرون 

البته من قبل بیرون رفتنم دفترشو رو سرش خراب کردم

سگ سخن جو


برتولت برشت اثر ارزشمندی تحت هنوان «انسان خوب سچوان» دارد که به عنوان «زن نیک سچوان» به فارسی ترجمه شده است.
خدایان سه گانه به زمین امده اند
کسی در به روی شان باز نکرده و در خیابان مانده اند.
فاحشه ای آنها را پناه و نان و آب می دهد.
زن خوب سچوان فاحشه ای است.
سؤال این است که چرا؟

۴۵۸۵

سنگ سخنگو

۱
نگاه تحت کنترل فرد نیست.
به همین دلیل حق با تو ست.
نگاه از جذب خودپوی (جبری، ناآگاهانه) حریف خبر میدهد


۲
دلیل توسل به نگاه و زبان سازی از آن در طویله
اولا
فقر مفهومی افراد است.
حلایق
واژه ندارند
ثانیا
در طویله
آزادی بیان وجود ندارد
زبان نگاه
الترناتیوی بی خطر است.


۴۵۸۶

سنگ سخنگو


روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست


ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست


اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست


تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست


تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست


من از این طالع شوریده برنجم ور نی
بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست


از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست


مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست


شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست


آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست


از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست


غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

سگ سخن جو


 
معنی تحت اللفظی:
برای نظارت بر روی تو باید صاحبنظر بود
ولی از اسرار گیسوی تو صاحبنظران هم خبر ندارد.
خواجه
طنز می پراند.
چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟

۴۵۸۷

سنگ سخنگو

نه.
جامعه سرمایه داری فاحشه خانه است.
انسان
به کالا تبدیل می شود
قیمت گذاری می شود
اجاره داده می شود
خرید و فروش می شود
سلب آدمیت می شود.
منظور برشت این است که فقط نیروی کار کارگر به فروش نمی رسد
خود کارگر به خودفروشی مجبور می شود

۴۵۸۸

سنگ سخنگو

موقع عکس گرفتن بلوز راه راه قرمز و نارنجی پوشیده بودم. تو این یکساله هیچوقت حمله نکرده بود

سگ سخن جو

 

 جانوران نیای ما هستند و جهان و جهان «بینی» خاص خود را و زبان خاص خود را دارند.
جانورشناسی فرمی از جامعه شناسی و خودشناسی هم است.
فرنگی ها
با جانوران و کودکان رابطه دیگری دارند و جانوران هم می دانند.
مثلا
کفتر و کلاغ در اروپا
هراسی از کسی ندارد

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر