دکتر صدیقه وسمقی
(۱۳۴۰)
درنگی
از
ربابه نون
۱
اکنون
ما مانده ایم و فرزندانی،
با آرزو های سبز و جوان
و خانه ای با تیرک نازک
آنقدر نازک
که به لرزیدنی فرو می ریزد
و
ما مانده ایم و فرزندانی،
با آرزو های سبز و جوان
و خانه ای با تیرک نازک
آنقدر نازک
که به لرزیدنی فرو می ریزد
و
ما
زنده،
زیر آوارهای آن می مانیم.
هان!
فردا که از خواب برخیزیم ،
ما را
و فرزندان ما را
و خانه ما را نیز
باخته اند.
این بند اخر شعر صدیقه فقیهه
است.
در این بند شعر
«ما» و آخر و عاقبت «ما»
تصور و تصویر می شود:
مشخصه مهم «ما»
چه خرد و چه کلان
سکونت در خیمه ای با ستون نازکی
است
که
به بادی بر باد می رود و بر سر سکنه اش آوار می شود و آنها زنده زنده زیر آوار مدفون می شوند.
جامعه
در قاموس صدیقه فقیهه
خیمه گاهی بیش نیست
و
اساس جامعه
تیرکی چسکی است
و
اعضای جامعه
مشتی علیل و منفعل و ذلیلند.
هنر سکنه خیمه جنقوری
آرزو پروری است:
آرزو های سبز و جوان
اگر به بند اول همین شعر صدیقه
برگردیم:
این پول نان ما ست،
که در ویرانه های دمشق
در کنار آرزوهای گزاف یک قمارباز،
دفن می شود
که در ویرانه های دمشق
در کنار آرزوهای گزاف یک قمارباز،
دفن می شود
به
حقیقت امر حیرت انگیزی می رسیم:
هم
طبقه حاکمه
اهل اوتوپی و رؤیا و آرزو ست
و
هم
«ما» و توله های «ما»
این تصور و تصویر صدیقه از طویله
تصور و تصویری رئالیستی از آن است.
سکنه جنقوری عهد بوقی
واقعا
هم
اهل اوتوپی و حسرت و آرزو و رؤیا هستند.
در این سامان بی سامان از علم خبری نیست.
جای خالی علم
را
اوتوپی
گرفته است.
مدعیان سوسیالیسم
حتی
طرفداران سوسیالیسم اوتوپیکی اند
و
کمترین خبری از سوسیالیسم علمی و کمترین باور و اعتنایی به سوسیالیسم علمی ندارند.
سؤال این است
که
چگونه صدیقه فقیهه
در نهایت بی سوادی
به تصور و تصویر رئالیستی جامعه
قادر می شود؟
مشخصه بارز بی نظیر هنر همین است:
واقعیت عینی
به
طور عینی
(یعنی بی اعتنا به هوش و وقوف هنرمند)
در
آیینه ذهن او منعکس می شود و جامه شعر می پوشد.
هنرمند
جامعه
را
چه بسا به طور خودپو (ناآگاهانه) منعکس می کند.
اهمیت آثار هنری و تحلیل ماتریالیستی ـ دیالک تیکی آثار هنری
به همین دلیل است.
۲
اکنون
ما مانده ایم و فرزندانی،
با آرزو های سبز و جوان
و خانه ای با تیرک نازک
آنقدر نازک
که به لرزیدنی فرو می ریزد
و
ما مانده ایم و فرزندانی،
با آرزو های سبز و جوان
و خانه ای با تیرک نازک
آنقدر نازک
که به لرزیدنی فرو می ریزد
و
ما
زنده،
زیر آوارهای آن می مانیم.
هان!
فردا که از خواب برخیزیم ،
ما را
و فرزندان ما را
و خانه ما را نیز
باخته اند.
در این بند واپسین شعر
اما
ضمنا
حواس پرتی شاعر جنقوری
آشکار می گردد:
خیمه های «ما» و«ما» و توله های «ما»
که
فروپاشیده و همه از دم زیر آوار مانده و زنده به گور شده اند،
توسط قماربازان
باخته می شوند.
انگار
قماربازان
مخروبه ها و مرده های مدفون شده
را
به قمار می زنند.
اینجا ست
که
شاعری می گوید:
به کجای این طویله می توان آویخت پالان را؟!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر