جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
جانوران در زمستان
· از دمدمه های صبح برف می بارد.
· آسمان پائینتر آمده و بر بیشه دامن گسترده است.
· درختان ساکت و خاموش اند و کمر شاخه های شان زیر بار برف خم شده است.
· در رأس نارونی کلاغی نشسته و به رقص برف ـ پنبه ها خیره شده است.
· بارها و بارها چشمانش بسته و باز می شوند.
· دیری است که چیزی برای خوردن نیافته است.
· کلاغ خسته است و اگر لحظه ای خوابش ببرد، خواب مزارع گرم را در تابستان خواهد دید که او را سیر و خشنود می کردند.
· ناگهان چیزی را می بیند که در بیشه در راه است.
· خرگوشی جست زنان پیش می تازد.
· خرگوش کوچکی است.
· این اولین زمستان او ست.
· او هنوز تجربه زیادی ندارد و از زندگی چیزی نمی داند.
· اینجا و آنجا مکث می کند، نفس تازه می کند و زمین را می کاود.
· برف ـ اما ـ گیاهان کوتاه و بی توش و توان را مدفون کرده است.
· اکنون بوته های خاردار به صدا در می آیند.
· گوزنی پیدا شده است.
· خرگوش فوری خم می شود و سرش را بلند می کند.
· او برای گریز آماده است.
· گوزن اما اعتنائی به او نمی کند.
· او ایستاده است و انگار چرت می زند.
· گوزن پیری است.
· او حس می کند که پیر شده است.
· او بارها و بارها زمستان را تجربه کرده است.
· و زمان هائی بوده اند که او می دانسته که بعد از زمستان بهار خواهد آمد.
· اما اکنون دیگر از آن خبر ندارد.
· احساس می کند که چیزی را گم کرده است.
· او بهار را از یاد برده است.
· وقتی سر و کله روباه پیدا می شود، گوزن پیر نگاهش می کند.
· روباه رد پای خرگوش را کشف کرده است.
· بالای درخت نارون، کلاغ گردن می کشد.
· او می بیند که خرگوش چگونه می جهد و معصومانه بر ضد باد می تازد.
· بارش برف شدت یافته است.
· برف ـ پنبه ها فاصله تیره میان درختان را تار می تنند.
· روباه ـ قامت کشیده و کمر خم کرده ـ خرگوش را تعقیب می کند.
· در معده روباه گرسنگی شعله می کشد و دنده هایش از لاغری بیرون زده اند.
· گوزن مدتی او را با نگاهش دنبال می کند.
· بعد سر برمی گرداند و به خوردن ساقه های کاج نهالی می پردازد.
· خرگوش توقف می کند.
· نگاهی به دور و بر می اندازد و دنبال چیزی برای خوردن می گردد.
· او به یاد می آورد که تک و تنها نبوده است.
· چندی پیش خرگوش دیگری دوست و همراه او بوده است.
· او اما گم و گور شده است.
· خرگوش نمی داند چرا.
· او هنوز از خیلی چیزها بی خبر است.
· خرگوش بینی اش را بر ضد جریان باد بلند می کند.
· این همان لحظه ای است که روباه به جهش آغاز می کند.
· این همان لحظه ای است که گوزن با طعم تلخ کاج نهال، طعم همه زمستان های پیشین را به خاطر می آورد.
· و این همان لحظه ای است که کلاغ غار غار بغض گرفته خود را به بیشه می پاشد.
· او دلیل فریادش را نمی داند.
· خرگوش اما به هراس می افتد و به حمله روباه پی می برد و با جهش زیگزاگ وحشی خویش می گریزد.
· برف فرار را بر او دشوار می سازد و او در می یابد که چگونه از نیرویش کاسته می شود.
· اما روباه هم خسته شده است.
· خرگوش دو و یا سه جهش جلوتر از روباه است.
· روباه یکبار دیگر تمام توانش را به خدمت می گیرد.
· خود را به خرگوش می رساند.
· او را خواهد گرفت.
· اما خرگوش در همین لحظه به غار خود در درخت رسیده است.
· وارد غار می شود و امن و امان احساس می کند.
· تمام اندام خرگوش هنوز می لرزد.
· اما دیگر خطری در راه نیست.
· هوا تیره و تار می شود.
· کلاغ بال می افرازد و به پرواز در می آید.
· گوزن پیر در لا به لای بوته ها ناپدید شده است.
· ظلمت هیئت روباه را در برف می پوشاند.
· شب از راه فرا می رسد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر