۱۳۹۹ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

کدامین چشمه سمی شد که آب از آب می ترسد؟

 

بهمن رافعی بروجنی 
 

کدامین چشمه سمی شد، که آب از آب می ترسد

و حتی ، ذهن ماهیگیر، از قلاب می ترسد؟

کدامین وحشت وحشی، گرفته روح دریا را
که توفان از خروش و موج از گرداب می ترسد؟

 

 گرفته وسعت شب را، غباری آنچنان مبهم
که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می ترسد.

شب است و خیمه شب بازان و رقص وحشی اشباح
مژه از پلک و پلک از چشم و چشم از خواب می ترسد.

 

 فغان ، زین شهر کج باور، که حتی نکته آموزش
زافسون و طلسم و رمل و اسطرلاب می ترسد.

فضا را آنچنان آلوده، دود نفرت و نفرین
که موشک هم، ز سطح سکوی پرتاب می ترسد

 

 طنین کار سازی هم ز سازی بر نمی خیزد

که چنگ از پرده ها و سیم از مضراب می ترسد

سخن، دیگر کن ای بهمن، کجا باور توان کردن
که غوک از جلبک و خرچنگ از مرداب می ترسد.

 

پایان   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر