۱۳۹۹ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

درنگی در شعری از سایه تحت عنوان «درد گنگ» (۶)


نمی دانم چه می خواهم بگویم

هوشنگ ابتهاج

درنگی

از

 یدالله سلطان پور
 
۱


پریشان سایه ای آشفته آهنگ


ز مغزم می تراود گیج و گمراه


 

چو روح خوابگردی مات و مدهوش


که بی سامان به ره افتد شبانگاه

معنی تحت اللفظی:
سایه پریشانی با آهنگی مغشوش در نهایت گیجی و گمراهی
از مغزم می تراود.
شبیه روح اشخاص خوابگر مات و بیهوش
که
شباهنگام
در نهایت تشویش 
به راه می افتد.
 
اگر به این بندهای شعر سایه دقت کنیم،
شاهد نظم معینی بین بیت اول و دوم هر بند شعر می شویم:
 
سایه 
در بیت اول هر بند شعر
پدیده ای را توضیح می دهد.
بعد
برای تفهیم بهتر محتوای آن بیت شعر،
مثالی از طبیعت و جامعه 
عرضه می دارد.
 
این انضباط و دقت توضیحی حاکی از عظمت فکری و هنری شاعر است.
 
این بدان معنی است
که
شعر سایه
در عین طبیعیت و خودپویی
تحت سیطره شاعر
است.
یعنی
آگاهانه
است.
 
۲


پریشان سایه ای آشفته آهنگ


ز مغزم می تراود گیج و گمراه


 
محتوای فکری این بیت شعر،
از غنای تصوری ـ تخیلی شاعر
حکایت دارد:
مغز
به
عوض تولید اندیشه،
سایه
تراوش می کند.
سایه ای گیج و گمره.
 
سایه
(و نه فقط سایه)
احتمالا
مغز را با کیسه صفرا یکسان می داند:
همان طور که کیسه صفرا، صفرا تراوش می کند،
سایه خیال می کند که مغز هم اندیشه تراوش می کند.
 
این شعر سایه
می توانست فیلمی و تابلوی نقاشی مرکب بغرنجی باشد.
فیلمی متشکل از صحنه های متنوع و تابلوی نقاشی ئی متشکل از مجموعه ای از زیرتابلوهایی متنوع.
 
اگر
سایه
فیلمبردار و نقاش می بود.
 
۳

چو روح خوابگردی مات و مدهوش


که بی سامان به ره افتد شبانگاه

 
سایه گیج و گمراه تراوش یافته از مغز
اکنون به فردی تشبیه می شود که خوابگرد
است.
 
خیلی زیبا ست.
 
اکنون متوجه می شویم که درک شعر،
در روند تحلیل 
عمیقتر و دقیقتر میسر می شود.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر