نمی دانم چه می خواهم بگویم
هوشنگ ابتهاج
درنگی
از
یدالله سلطان پور
۱
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
معنی تحت اللفظی:سایه پریشانی با آهنگی مغشوش در نهایت گیجی و گمراهی
از مغزم می تراود.
شبیه روح اشخاص خوابگر مات و بیهوش
که
شباهنگام
در نهایت تشویش
به راه می افتد.
اگر به این بندهای شعر سایه دقت کنیم،
شاهد نظم معینی بین بیت اول و دوم هر بند شعر می شویم:
سایه
در بیت اول هر بند شعر
پدیده ای را توضیح می دهد.
بعد
برای تفهیم بهتر محتوای آن بیت شعر،
مثالی از طبیعت و جامعه
عرضه می دارد.
این انضباط و دقت توضیحی حاکی از عظمت فکری و هنری شاعر است.
این بدان معنی است
که
شعر سایه
در عین طبیعیت و خودپویی
تحت سیطره شاعر
است.
یعنی
آگاهانه
است.
۲
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
محتوای فکری این بیت شعر،
از غنای تصوری ـ تخیلی شاعر
حکایت دارد:
مغز
به
عوض تولید اندیشه،
سایه
تراوش می کند.
سایه ای گیج و گمره.
سایه
(و نه فقط سایه)
احتمالا
مغز را با کیسه صفرا یکسان می داند:
همان طور که کیسه صفرا، صفرا تراوش می کند،
سایه خیال می کند که مغز هم اندیشه تراوش می کند.
این شعر سایه
می توانست فیلمی و تابلوی نقاشی مرکب بغرنجی باشد.
فیلمی متشکل از صحنه های متنوع و تابلوی نقاشی ئی متشکل از مجموعه ای از زیرتابلوهایی متنوع.
اگر
سایه
فیلمبردار و نقاش می بود.
۳
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
سایه گیج و گمراه تراوش یافته از مغز
اکنون به فردی تشبیه می شود که خوابگرد
است.
خیلی زیبا ست.
اکنون متوجه می شویم که درک شعر،
در روند تحلیل
عمیقتر و دقیقتر میسر می شود.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر