۱۳۹۹ دی ۱۳, شنبه

سیر و سرگذشت سیرک بلونی (۱۵)

  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری
 
هلموت، به مثابه آرتیست
 

·    اینکه ورونی هلموت را به عنوان شوهر برگزیده، به نظر همه افراد سیرک، کار خوبی بوده است.

 

·    هلموت پدر میکائیل است.

 

·    او هم در یک خانواده سیرک بزرگ شده است.

 

·    مادر و پدر بزرگ هلموت دارنده سیرک «بللی» در اطریش بوده اند که امروز دیگر وجود ندارد.

 

·    مادر هلموت آرتیست بود.

 

·    پدر هلموت از یک خانواده بورژوائی بود و در چهل و چند سالگی به کار سیرک پرداخته بود و برای اولین بار نقش دلقک بازی می کرد.

 

·    پدر میکائیل در سیرک بلونی آرتیست است و علاوه بر آن با اسب ها هم نقش خاصی به عهده دارد.

 

·    بعضی وقت ها هم به معرفی برنامه روز می پردازد.

 

·    علاوه بر این وظیفه پخش موسیقی در سیرک را، تعویض صفحه گرامافون و کار با ضبط صوت را به عهده دارد.

 

·    هلموت سبیل کلفتی دارد و اغلب لبخند بر لب دارد.

 

·    «کمتر پیش می آید که من سر حال نباشم»، هلموت می گوید.

 

·    او همیشه پس از رسیدن به شهر جدید، میکائیل را به مدرسه می برد.

 

·    «در روز دوم، میکائیل کلاس خود را می شناسد، تا روز سوم بار سفر بر بندد»، هلموت می گوید.

 

·    بعضی وقت ها، هلموت آرتیست، نیم ساعت از وقتش را برای فیلمبرداری صرف می کند.

 

·    او علاقه مفرطی به ساختن فیلم های کوتاه دارد.

 

·    او از انسان ها و حیوان ها فیلمبرداری می کند و بیشتر اوقات از حیوان ها.

 

·    «یکبار خرس قهوه ای مرا مورد حمله قرار داد»، هلموت می گوید.

·    «از این ماجرا چندین سال می گذرد.

·    خرس ها می بایستی اسب سواری کنند.

·    ناگهان چیزی اتفاق افتاده بود.

·    یکی از خرس ها از اسب پائین افتاده بود و ترسیده بود.

·    در این حالت پانیک که مغزش کار نمی کرد، به من حمله کرد.»

 

·    پدر میکائیل آن زمان می بایستی در بیمارستان بستری شود.

 

·    هنوز هم جای زخم بزرگی در پا دارد.

 

·    «و در هجده سالگی واگن چادر سیرک زیرم گرفته است!»، هلموت اضافه می کند.

 

·    این واگنی است که به وسیله آن، چادر سیرک حمل می شود.

 

·    «هرازگاهی اتفاقی می افتد»، هلموت می گوید و لبخند می زند.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر