۱۳۹۹ آذر ۲۳, یکشنبه

دودکش پاک کن کوچولو و پرنده ها!

 با زیبا و گرانترین پرنده های دنیا آشنا شوید (عکس)

 قصص دودکش پاک کن کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری
  

·    پشت بام ها در خرداد زیباتر از همیشه اند.

 

·    برای اینکه نسیم دلنوازی می وزد و آسمان به کشتزاری از میلیون ها گل فراموشم مکن می ماند.

 

·    در پائین اما سرزمینی به رنگینی بهاران و به کوچکی اسباب بازی گسترده است.

 

·    «چه خوشحال و خشنودم!»، دودکش پاک کن کوچولو با خود می گوید.

 

·    آنگاه از فرط شادی لبه دارش را به هوا می اندازد و دوباره می گیرد.

 

·    یک بار در چنین روز خوشی دسته ای از پرندگان از فراز سرش گذشتند.

 

·    «کیویت!»، پرنده ها گفتند.

·    «ما گرسنه ایم.»

 

·    «پس بیائید پائین و مهمان من باشید!»، دودکش پاک کن کوچولو می گوید.

 

·    آنگاه سفره صبحانه اش را باز می کند و همراه با پرنده ها می خورد.

 

·    در آن واحد سفره خالی می شود.

 

·    «خیلی ممنون!»، پرنده ها می گویند.

·    «ما هم تو را به همپروازی دعوت می کنیم.

·    ما به سوی دیاران دور می پریم!»

 

·    «افسوس که من نمی توانم پرواز کنم!»، دودکش پاک کن کوچولو آهکشان می گوید.

·    «و گرنه خیلی دلم می خواست که همراه تان بیایم!»

 

·    و ناگهان غمگین می شود و همزمان احساس خستگی می کند.

 

·    آنگاه به دیواره دود کشی تکیه می زند و قدری استراحت می کند.

 

·    یکباره احساس سبکساری خاصی به دودکش پاک کن کوچولو دست می دهد.

 

·    دست هایش را بسان بال پرندگان باز می کند و در دریای هوا شناور می شود.

 

·    «من می پرم!»، دودکش پاک کن کوچولو داد می زند.

·    «صبر کنید، من هم قصد پریدن به دیاران دور را دارم.»

 

·    و به دنبال دسته پرندگان روانه می شود که با شتاب در راهند.

 

·    بدین طریق همراه پرنده ها به راه می افتد.

 

·    از شهر می گذرند و سه بار دو برج کلیسا می چرخند.

 

·    «آه!

·    پرنده بودن چه زیبا ست!»، دودکش پاک کن کوچولو به هنگام استراحت در روی ابری می گوید.

 

·    «حالا چه باید کرد؟»، دودکش پاک کن کوچولو می پرسد.

 

·    «حالا باید پشه شکار کنیم!»، پرنده ها می گویند.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو اما از پشه خوشش نمی آید.

 

·    او دلش کوکو سیب زمینی می خواهد.

 

·    پرنده ها می پرند و می پرند، تا اینکه ناگهان زیر ابری بارانزا قرار می گیرند.

 

·    پرنده ها با تکان کوچکی قطرات باران را از خود دور می سازند.

 

·    اما دودکش پاک کن کوچولو خیس خیس می شود.

 

·    «حالا چه باید کرد!»، شکوه کنان می گوید.

 

·    «ما قصد گذر از فراز دریا را داریم!»، پرنده ها می گویند.

·    «می خواهیم به دیاران دور برویم!»

 

·    دودکش پاک کن کوچولو دلش به خانه اش و به پشت بام ها تنگ می شود.

·    و می خواهد که برگردد.

 

·    اما پرنده داد می زنند:

·    «با ما بیا!»

 

·    و دودکش پاک کن کوچولو به دنبال پرنده ها می پرد.

 

·    از فراز دریا می گذرند و کشتی ها به کشتی های کوچک کاغذی می مانند.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو ـ اما ـ رفته رفته خسته می شود و پائین تر می افتد.

 

·    ولی پرنده ها پیش می تازند.

 

·    دودکش پاک کن کوچولو پائین و پائین تر می آید و بالاخره در روی قایق کوچک سپیدی می افتد.

 

·    می خوابد و می خوابد و می خوابد و وقتی چشمش را باز می کند، خود را در پشت بامی تکیه داده به دودکشی می یابد.

 

·    «چه خوب که دوباره اینجایم!»، دودکش پاک کن کوچولو می اندیشد و زندگی زیباتر از قبل به نظرش می رسد.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر