رضا براهنی
(۱۳۱۴)
ویرایش:
از
میم حجری
ما را هوای اوست که ما را هوا ست او
مرد بزرگ، آیینه ها ست
و انعکاس سلسله دستان مردم است
سوسوی دعوتی است از آن سوی شب،
شبی
کان را کرانه نیست، خداوندگار نیست
بر کشتی شکسته ی شب، ناخدا ست او
مشت است در زمانه ی دستان باز،
باز،
دستی است کز سخاوت خود بر ملا ست او
او را اگر گرفتی و گفتی:
«گرفتنی است»
در چنگ های شوم تو، حتی، رها ست او
بیماریی غریب گرفته است قوم را
بر هر وبای شوم زمینی دوا ست او
وقتی در این قیامت یغماییان ما
هر کس
«گلیم خویش به در می برد ز موج»
سدی است موج حادثه را و فدا ست او
گر پور زال نیست، چرا من غمین شوم؟
زیرا که او علی است که شیر خدا ست او
وقت است این سکوت در آید ز پا، به سر
افراشت باز قامت عالم، صدا ست او
ار فرق مردهای زمین در ربوده اند
این روسبی زنانِ زمان بس کلاه ها
فرق است مردهای زمان را، کُلا ست او
تصویری از بریدن و بردن دارم
زین عالم جدید
وقتی تمام مردم عالم را
مثل براده از تن آهن بریده اند
او سرافراز باد که آهن ربا ست او
وقتی که گاو، طعنه به بلبل زند،
خموش!
گل آن که، گفت:
«هیچ نپرسم چرا» ست او
با هم غریبه ایم که ناساز می زنیم
آن نغمه زن کجاست؟
غمش آشناست او
تاریخ راهزن، همه را جامه ها ربود
کو آن رفیق پاک، که ما را قبا ست او؟
«ولله که شهر بی تو مرا حبس می شود»
ما را هوای او ست که ما را هوا ست او
«زین همرهان سست عناصر دلم گرفت»
کو دستهای دوست که دست رضا ست او
مردم،
هر یک درون آینه ای، خواب می روند
بیدار باد و باز فزون باد یاد او
چون انعکاس سلسله دستان ما ست او
او زنده باد باز که آیینه ها ست او
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر