
قصص دودکش پاک کن کوچولو
جینا روک پاکو
· خداوردی نانوا مرد مهربانی است.
· وقتی که دودکش پاک کن کوچولو از او نان می خرد، کلوچه ای هم بدان اضافه می کند و نوش جان می گوید.
· دودکش پاک کن کوچولو هم تشکر می کند.
· اخیرا اما خداوردی به کارهای عجیب و غریبی دست می زند.
· همیشه، وقتی که ماه بدر در آسمان دیده می شود، خداوردی با لباس خواب از پنجره خانه اش بیرون می پرد و در شهر به راه می افتد.
· بعد خود را به پشت بام ها می رساند و با آغوش باز به استقبال ماه می رود.
· خداوردی اما خود از اینهمه خبر ندارد.
· «خداوردی نانوا معتاد ماه است!»، مردم می گویند.
· «باید این را به خداوردی نانوا گفت»، مردم می گویند.
· «و گرنه شبی از شبها از پشت بام پائین می افتد!»
· «نه!»، دودکش پاک کن کوچولو می گوید.
· «اگر ما به او بگوئیم، شرمنده خواهد شد از اینکه در لباس خواب راه می افتد.»
· «پس چه کار باید کرد؟»، شهردار می پرسد.
· «من مواظب او خواهم بود»، دودکش پاک کن کوچولو می گوید و به قول خود عمل می کند.
· شب هائی که ماه بدر می تابد، دودکش پاک کن کوچولو قائمکی دنبال خداوردی نانوا در پشت بام ها راه می افتد و برای اینکه مانع پائین افتادن او از پشت بام ها شود، از گوشه پیراهن خوابش می گیرد.
· اما فقط دودکش پاک کن کوچولو نیست که مواظب خداوردی نانوا ست.
· گربه های کوچولو هم به پشت بام ها می آیند و به دنبال خداوردی نانوا راه می افتند.
· جغد بزرگ هم همواره بالای سر او پرواز می کند.
· «ما با چنگال های مان او را می گیریم و نمی گذاریم که پائین بیفتد»، گربه ها می گویند.
· «من او را درچنگ خود می گیرم و اگر لازم شد، با خود می برم»، جغد می گوید.
· بدین طریق هیچ بلائی نمی تواند بر سر خداوردی نانوا بیاید.
· «به دودکش پاک کن کوچولو باید مدالی داد»، شهردار روزی از روزها می گوید.
· مردم کف می زنند، وقتی که شهردار مدال را به گردن دودکش پاک کن کوچولو می اندازد.
· فقط خداوردی نانوا ست که از ماجرا بی خبر است و دلیل دادن مدال به دودکش پاک کن کوچولو را می پرسد.
· «همین طوری، بدون دلیل»، مردم می گویند.
· «برای اینکه او آدم خوبی است!»
· البته راست هم می گویند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر