جینا روک پاکو
· رئیس سیرک دو دختر به نام های سونیا و ورونی و دو پسر به نام های برنارد و هورست دارد و آنها چنان پیوند ناگسستنی با هم دارند که گوگرد و قیر با هم دارند.
· «موقع جنگ که مردها سرباز شدند، ما زن ها به تنهایی زمام سیرک را به دست داشتیم»، سونیا می گوید.
· سونیا امروز یک ماشین دارد که می تواند واگن بکشد.
· در ایام آرامش وظیفه سازماندهی نمایش سیرک را به عهده دارد و از جائی به جای دیگر سفر می کند.
· «برخی اوقات سیرک دیگری قبل از ما در شهر بود»، سونیا می گوید.
· «سیرک قبلی یادش رفته بود، که آشغالش را با خود ببرد و رفته بود.
· این خطا را تعمیم داده بودند و به حساب هر سیرکی گذاشته بودند.
· نتیجه اش این شده بود که شهرداری آن شهر تصمیم گرفته بود که هیچ سیرکی را به شهر راه ندهد.»
· اما سونیا علیرغم این تصمیمگیری شهرداری موفق شد.
· سیرک بلونی اگر شهری را ترک بگوید، آشغالی از خود به جا نمی گذارد.
· در ایام گذشته، سونیا با تمام وجودش آرتیست صحنه بود.
· اما مجبور شد به سبب بیماری خاصی از هنرنمائی صرفنظر کند.
· «موقع هنرنمائی آرتیست ها صحنه را هنوز هم با علاقه تماشا می کنم.
· ولی اگر آرتیستی در هنرنمائی ناشی باشد، از این بابت رنج می برم..
· آنگاه دلم می خواهد که وارد صحنه شوم و هنرنمایی بهتری عرضه کنم.»
· سونیا زن نیرومندی است.
· او با علاقه مندی می رقصد.
· آرامش و سکون سرش نمی شود.
· از تصور اینکه روزی در جائی پابند شود، در خانه ای با باغچه ای سکونت گزیند، دلش می گیرد.
· اگرچه زندگی در سیرک، زندگی دشواری است.
· «میان سیرک های کوچولو رقابت وجود دارد» سونیا می گوید.
· «مبارزه برای نمایش در جاهای خوب وجود دارد.
· گاهی در خواب می بینم که سیرک دیگری از ما سبقت گرفته است.
· این به هر حال نشانه خوبی است!»، سونیا می گوید و می خندد.
· «چون چیزی که در عالم رؤیا اتفاق افتد، در عالم واقع اتفاق نمی افتد!»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر