۱۳۹۹ آذر ۱۲, چهارشنبه

نامه رسان کوچولو و پترونللا!

بچه گربه در حال واکسیناسیون

قصص نامه رسان کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری 

·    روزی از روزها، کسی زنگ در نامه رسان کوچولو را به شدت به صدا در آورد.

 

·    «بفرمائید، تشریف بیاورید!»، نامه رسان کوچولو گفت.

 

·    آنگاه زنی تنومند وارد خانه شد.

 

·    نامه رسان کوچولو او را قبلا هرگز ندیده بود.

 

·    «من دیگر به تنگ آمده ام»، زن تنومند گفت.

·    «صندوق نامه های پستی خیلی کوچولو است!»

 

·    «صندوق نامه ها همیشه کوچولو بوده است»، نامه رسان کوچولو گفت.

 

·    «می دانم.

·    ولی من می خواستم چیزی را به جائی بفرستم و نتوانستم در صندوق نامه ها باندازم»، زن تنومند گفت.

 

·    «می خواستی نامه بفرستی و یا بسته؟»، نامه رسان کوچولو پرسید.

 

·    زن تنومند دست در زنبیلش کرد و جعبه ای را بیرون آورد که گربه ای تویش قرار داشت.

 

·    «اسمش پترونللا ست»، زن تنومند گفت.

·    «من می خواهم پترونللا را به پیش ننه فریده بفرستم.

·    ننه فریده به شدت تنها ست.

·    گربه برای آدم های تنها و بی کس خوب است.»

 

·    «هووم!»، نامه رسان کوچولو می گوید و سعی می کند که بچه گربه را در پاکت بزرگی جا دهد.

 

·    «نه گربه را نمی توان نامه قلمداد کرد.

·    آن را باید در بسته ای بفرستیم»، نامه رسان کوچولو می گوید.

 

·    گربه ـ اما ـ وقتی کارتن را دید، شروع کرد به بازی با آن.

 

·    در نتیجه نامه رسان کوچولو نتوانست از کارتن بسته ای درست کند و شروع کرد به خاراندن پشت گوشش.

 

·    آخرسر، سه تمبر ده ریالی بر سر گربه چسباند و در خورجین خود گذاشت.

 

·    «خیلی ممنون»، زن تنومند گفت و خداحافظی کرد.

 

·    بعد کلاهش را در سر خود مرتب کرد و به راه افتاد.

 

·    نامه رسان کوچولو نیز به راه افتاد.

 

·    ننه فریده در آن طرف ده زندگی می کرد.

 

·    چون نامه رسان کوچولو از پترونللا خوشش آمد، تصمیم گرفت که مدتی با خود داشته باشد.

 

·    اما چون نامه را نباید به تأخیر انداخت، مجبور شد که از پترونللا دل بکند و تحویل ننه فریده بدهد.

 

·    «نامه رسان آمده است!»، نامه رسان کوچولو داد زد.

 

·    آنگاه پترونللا را از خورجین بیرون آورد و روی میز آشپزخانه گذاشت.

 

·    «هوووخ!»، ننه فریده داد زد.

·    «من بچه گربه دوست ندارم!»

 

·    «شما تنها هستید»، نامه رسان کوچولو گفت.

·    «برای آدم های تنها، گربه خوب است!»

 

·    «من تنها نیستم»، ننه فریده با عصبانیت گفت.

·    «من گل زنبقی در خانه دارم و علاوه بر آن، دنداندرد دارم و گربه برای دنداندرد اصلا کمکی نمی کند.»

 

·    نامه رسان کوچولو قانع شد و گربه را دوباره در خورجین خود گذاشت.

 

·    «من باید پترونللا را به زن تنومند پس بدهم»، نامه رسان کوچولو با خود اندیشید.

 

·    اما ـ متأسفانه ـ آدرس او را یاد داشت نکرده بود.

 

·    چنین کاری از نامه رسان ها بعید است.

 

·    آنها هرگز نباید آدرس فرستنده را فراموش کنند.

 

·    چون آدرس زن تنومند را نمی دانست، به پنجره ها نگاه کرد، تا شاید ببیندش.

 

·    اما در همه خانه ها زنان و مردان و کودکان لاغر زندگی می کردند.

 

·    نامه رسان کوچولو بسیار خوشحال شد.

 

·    «پترونللا!»، نامه رسان کوچولو به گربه گفت.

·    «حالا من باید تو را نگه دارم.»

 

·    و یادش آمد که او هم برخی اوقات احساس تنهائی می کند.

 

·    نامه رسان کوچولو و پترونللا از همدیگر راضی اند.

 

·    صبح ها، ظهرها و عصرها خشنود و خوشحالند و شب ها در رؤیاهای شان نیز به همین سان.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر