قصص نامه رسان کوچولو
جینا روک پاکو
· روزی از روزها، کسی زنگ در نامه رسان کوچولو را به شدت به صدا در آورد.
· «بفرمائید، تشریف بیاورید!»، نامه رسان کوچولو گفت.
· آنگاه زنی تنومند وارد خانه شد.
· نامه رسان کوچولو او را قبلا هرگز ندیده بود.
· «من دیگر به تنگ آمده ام»، زن تنومند گفت.
· «صندوق نامه های پستی خیلی کوچولو است!»
· «صندوق نامه ها همیشه کوچولو بوده است»، نامه رسان کوچولو گفت.
· «می دانم.
· ولی من می خواستم چیزی را به جائی بفرستم و نتوانستم در صندوق نامه ها باندازم»، زن تنومند گفت.
· «می خواستی نامه بفرستی و یا بسته؟»، نامه رسان کوچولو پرسید.
· زن تنومند دست در زنبیلش کرد و جعبه ای را بیرون آورد که گربه ای تویش قرار داشت.
· «اسمش پترونللا ست»، زن تنومند گفت.
· «من می خواهم پترونللا را به پیش ننه فریده بفرستم.
· ننه فریده به شدت تنها ست.
· گربه برای آدم های تنها و بی کس خوب است.»
· «هووم!»، نامه رسان کوچولو می گوید و سعی می کند که بچه گربه را در پاکت بزرگی جا دهد.
· «نه گربه را نمی توان نامه قلمداد کرد.
· آن را باید در بسته ای بفرستیم»، نامه رسان کوچولو می گوید.
· گربه ـ اما ـ وقتی کارتن را دید، شروع کرد به بازی با آن.
· در نتیجه نامه رسان کوچولو نتوانست از کارتن بسته ای درست کند و شروع کرد به خاراندن پشت گوشش.
· آخرسر، سه تمبر ده ریالی بر سر گربه چسباند و در خورجین خود گذاشت.
· «خیلی ممنون»، زن تنومند گفت و خداحافظی کرد.
· بعد کلاهش را در سر خود مرتب کرد و به راه افتاد.
· نامه رسان کوچولو نیز به راه افتاد.
· ننه فریده در آن طرف ده زندگی می کرد.
· چون نامه رسان کوچولو از پترونللا خوشش آمد، تصمیم گرفت که مدتی با خود داشته باشد.
· اما چون نامه را نباید به تأخیر انداخت، مجبور شد که از پترونللا دل بکند و تحویل ننه فریده بدهد.
· «نامه رسان آمده است!»، نامه رسان کوچولو داد زد.
· آنگاه پترونللا را از خورجین بیرون آورد و روی میز آشپزخانه گذاشت.
· «هوووخ!»، ننه فریده داد زد.
· «من بچه گربه دوست ندارم!»
· «شما تنها هستید»، نامه رسان کوچولو گفت.
· «برای آدم های تنها، گربه خوب است!»
· «من تنها نیستم»، ننه فریده با عصبانیت گفت.
· «من گل زنبقی در خانه دارم و علاوه بر آن، دنداندرد دارم و گربه برای دنداندرد اصلا کمکی نمی کند.»
· نامه رسان کوچولو قانع شد و گربه را دوباره در خورجین خود گذاشت.
· «من باید پترونللا را به زن تنومند پس بدهم»، نامه رسان کوچولو با خود اندیشید.
· اما ـ متأسفانه ـ آدرس او را یاد داشت نکرده بود.
· چنین کاری از نامه رسان ها بعید است.
· آنها هرگز نباید آدرس فرستنده را فراموش کنند.
· چون آدرس زن تنومند را نمی دانست، به پنجره ها نگاه کرد، تا شاید ببیندش.
· اما در همه خانه ها زنان و مردان و کودکان لاغر زندگی می کردند.
· نامه رسان کوچولو بسیار خوشحال شد.
· «پترونللا!»، نامه رسان کوچولو به گربه گفت.
· «حالا من باید تو را نگه دارم.»
· و یادش آمد که او هم برخی اوقات احساس تنهائی می کند.
· نامه رسان کوچولو و پترونللا از همدیگر راضی اند.
· صبح ها، ظهرها و عصرها خشنود و خوشحالند و شب ها در رؤیاهای شان نیز به همین سان.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر