شین میم شین
نه
اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه
اندیشیدن مادر زادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.
شیخ سعدی
(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)
حکایت یازدهم
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
گزیری (داروغه ای؟) به چاهی در افتاده بود
که از هول او شیر نر مانده بود
بد اندیش مردم به جز بد ندید
بیفتاد و عاجزتر از خود ندید
همه شب ز فریاد و زاری نخفت
یکی بر سرش کوفت، سنگی و گفت:
«تو هرگز رسیدی به فریاد کس؟
که می جوئی امروز فریادرس؟
تو ما را همی چاه کندی به راه
به سر، لاجرم در فتادی به چاه»
دو کس چه کنند از پی خاص و عام
یکی نیکمحضر، یکی زشتنام:
یکی تشنه را تا کند تازه حلق
دگر تا به گردن در افتند خلق
اگر بد کنی، چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز، انگور، بار
نپندارم، ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی به وقت درو
درخت زقوم ار به جان پروری
مپندار، هرگز کز او بر خوری
رطب نآورد چوب خرزهره، بار
چو تخم افکنی بر همان چشم دار
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر