۱۳۹۹ مهر ۲۹, سه‌شنبه

قصه های کودکان از جینا روک پاکو (۱۰)

 

جینا روک پاکو  

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری 

قصه گربه ها


۹

زندانی

 

·    دومینو را در خیابان زنی اغوا کرده و با خود برده بود.

 

·    دومینو ـ از سر کنجکاوی ـ دستش را دراز کرده بود.

 

·    او می خواست برود خانه و دقیقا می دانست که خانه کجا ست.

 

·    زن، اول او را نوازش کرده بود، بعد بغلش کرده بود.

 

·    دومینو دست و پا زده بود، ولی زن او را ول نکرده بود.

 

·    او دومینو را با دو دستش به خود فشرده بود، آن سان که او دردش آمده بود.

 

·    «اگر تو با من بیائی»، زن گفته بود.

·    «من دیگر احساس تنهائی نمی کنم.»

 

·    اکنون در خانه او بود و در به رویش بسته شده بود.

 

·    دو بار شب و روز شده بود.

 

·    زن غذا و شیر جلویش گذاشته بود.

 

·    اما دومینو دست به غذا و شیر نزده بود.

 

·    روی بالش های نرم هم نمی خواست بنشیند.

 

·    اصلا و ابدا نمی خواست که دست های زن به او بخورند.

 

·    او می خواست به خانه خود برود.

 

·    او از پنجره به خیابان می نگریست.

·    خیابانی که هرگز چنین دور و دسترس ناپذیر نبوده است.

 

·    از ناله و فریاد خسته شده بود.

 

·    زن چند بار از خانه بیرون رفته بود.

 

·    دومینو پشت در کمین کرده بود و منتظر برگشت زن بود.

 

·    او صدای کلید را در قفل در شنیده بود و آماده به جهش بود.

 

·    اما زن پایش را در شکاف در گذاشته بود و خندیده بود.

 

·    دومینو در این مدت خیلی کم می خوابید.

 

·    او خواب خانه خود را می دید و صدای آدم های آشنا را در عالم خواب می شنید.

 

·    روز سوم، دومینو تسلیم شد.

 

·    او زیر مبل نشسته بود و از جایش تکان نمی خورد.

 

·     کلید در قفل در چرخید و نوک کفش پای زن وارد خانه شد.

 

·    گربه نره به سمت زن نرفت.

 

·    این امر زن را گیج و مبهوت ساخت.

 

·    «کجائی؟»، داد زد و  به جستجوی او پرداخت.

 

·    وقتی گربه نره را در خانه نیافت، به اتاق بغلی رفت.

 

·    دومینو دید که زن یادش رفته و در خانه باز مانده است.

 

·    به جهشی غول آسا خود را از خانه بیرون انداخت.

 

·    از پله ها پائین دوید و در طول خیابان به راه افتاد.

 

·    انعام نامه هائی از درخت ها آویزان بودند:

 

·    «گربه نره ای به نام دومینو گم شده است.»

 

·    دومینو خواندن و نوشتن بلد نبود، ولی خانه را پیدا کرد و فریاد زد.

 

·    در را باز کردند و او دوباره در خانه خود بود.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر