۱۳۹۹ مرداد ۱۱, شنبه

درنگی در شعر «اتللو» از محمد زهری (۴)

دایرة المعارف روشنگری: جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۴)

اتللو

محمد زهری

(۱۴ مرداد ۱۳۳۳)

به

دوستم:

س. عنایتی

درنگی

از

ربابه نون

۱



پهنه ی تالارِ گنگ و تار

را

موجزن از جمع گرم ناشکیب،

انگاشت

دانه های برف عالمبار

را

پرتو جارِ گران پنداشت

تاج زیتون را به فرق خویش دید

هر چه گل بود، او نثار مقدم خود، بیش دید


معنی تحت اللفظی:
اتللو
پهنه سالن گنگ و لال
را
جمع بی تاب تماشاچیان تئاتر
و
دانه های برف بارنده
را
پرتو جار عظیم
تصور کرد.

تاج تجلیل زیتون
را
بر فرق سر خود
و
انبوه عظیمی از گل
را
در
مقدم خود
دید.

محمد زهری
در این بند شعر
فتح و ظفر اتللو در میدان جنگ را با ایفای هنرمندانه نقش خود در صحنه تئاتر
در هم می آمیزد:
بدین طریق
دیالک تیکی از ایفای موفقیت آمیز نقش در میدان جنگ و در صحنه تئاتر
دیالک تیکی از رزم و بزم (هنر)
دیالک تیکی از تجلیل عملی و هنری
تشکیل می یابد.

اتللو
در
قله خودخشنودی
است.

۲

گفت با خود شاد:

«عاقبت با ضربت شلاق استعداد

پشت بشکستم ز گوهر ناشناسان

و این منم محراب دوران

خلق بنّدی (بنده) من و من رسته و آزاد »


معنی تحت اللفظی:
اتللو
با
خود
گفت:
«به برکت لیاقت شخصی خویش
بر گوهرناشناسان چیره گشتم
و
اکنون
محراب دوران گشته ام.
خلایق بنده سرافکنده در مقابلم هستند
و
من رهایی یافته از بندگی و رسیده به آزادی ام.

محمد زهری
در این بند شعر،
دیالک تیک طبقه حاکمه بنده دار و بنده
را
به
شکل دیالک تیک گوهرناشناسان و گوهر
بسط می دهد.

گوهری که به برکت کیفیت خویش گوهریت خود را اثبات تجربی کرده است
و
خلایق
بسان بتی
بر او نماز می بنرد.

اتللو
عملا
گوهرناشناسان
را
به
ایمان بر عظمت ماهوی خویش
واداشته است
و
نتیجتا
دیالک تیک بنده دار و بنده
را
وارونه کرده است.

البته
در
عالم خیال
و
نه
در
عالم رئال.

۳

از خروش کف زدن های نهان از گوش

خنده ای در سینه اش بشکفت،

گفت:

«دیگر در طلا و نقره غرق ام

رشک شبکوران، چنان برق ام

 

بعد از این در بستر آسوده خواهم خفت

ز آنکه چونان عمر پیشین

نیستم خر مهره ای در صحنه ی خاموش

 

دانه ی الماس هستم در نگین

می درخشم بعد از این

می درخشم بعد از این»


 ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر