مسافر
سهراب سپهری
نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:
"چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است."
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
- و نوشداری اندوه؟
- صدای خالص اکسیر میدهد این نوش.
و
حال،
شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چای میخوردند.
- چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
- چقدر هم تنها!
- خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی.
- دچار یعنی عاشق.
- و فکر کن که چه تنها ست
اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
- چه فکر نازک غمناکی!
- و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیا ست.
- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
- نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصلهای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصلهای هست.
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و
عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیا ست.
و
عشق
صدای فاصله ها ست.
صدای فاصلههایی که
غرق ابهامند
- نه،
صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر.
همیشه عاشق تنها ست.
و
دست عاشق در دست ترد ثانیه ها ست.
و
او و ثانیهها
میروند آن طرف روز.
و
او و ثانیهها
روی نور میخوابند.
و
او و ثانیهها
بهترین کتاب جهان را
به آب میبخشند.
و
خوب میدانند
که
هیچ ماهی
هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
و
نیمه شبها،
با زورق قدیمی اشراق
در آبهای هدایت روانه میگردند
و
تا تجلی اعجاب پیش میرانند.
- هوای حرف تو
آدم
را
عبور میدهد از کوچه باغهای حکایات
و
در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی!
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر