ویرایش و درنگ
از
ربابه نون
روشن شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه های دور
گر به گوش آید صدایی خشک
استخوان مرده می لغزد درون گور
دیرگاهی ماند اجاقم سرد
و
چراغم بی نصیب از نور
خواب دربان را به راهی برد
بی صدا آمد کسی از در
در سیاهی آتشی افروخت
بی خبر اما
که
نگاهی درتماشا سوخت
گرچه می دانم که چشمی راه دارد با فسون شب
لیک می بینم ز روزن های خوابی خوش
آتشی روشن درون شب.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر