هدیه برای خاک
سیاوش کسرایی
ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
۱
بگذار تا شهیدان
ـ مستان بزم خون ـ
شب
ـ مستان بزم خون ـ
شب
را
سحر کنند
بگذار درد و داغ
از
جان شان
به
خاک
نشیند.
وین تشنگان شادی و آزادی
سیاوش شهیدان حزب توده
را
در این بند شعر
به
دو صفت زیر متصف می کند:
الف
مستان بزم خون
ب
تشنگان شادی و آزادی
بدین طریق
دیالک تیک تشنه و آب
به
شکل دیالک تیک تشنگان شادی و آزادی و خون بسط و تعمیم داده می شود:
سران و سرداران حزب توده
در
بزم طبقه حاکمه انگل خون آشام
به
عوض شراب شادی و آزادی
خون
دریافت می کنند.
اعضای حزب توده
در
این بند شعر سیاوش
به
اعضای حزب مزدک
و
زجرگاه های طبقه حاکمه طویله جماران
به
بزم نوشیروان
تشبیه می شود.
در
جام اعضای حزب مزدک
نیز
در
بزم نوشیروان
به
عوض شراب شادی و آزادی،
خون
ریخته شد.
باز هم برای بار دیگر
عظمت فکری و فلسفی و هنری سیاوش
آشکار می گردد.
جوانشیر
یکی از سران و سرداران حزب توده
بزم خون نوشیروان
را
در
میراث گرانقدر خود تحت عنوان «حماسه داد»
به
شرح زیر
تحلیل کرده است:
فردوسی
از
همان نخستین صفحات شاهنامه
به
کسانی
که
«نان از رنج خویش می خورند»
مهر می ورزد
و
اینک
که
این توده زحمت به
دور مزدک گرد آمده،
نمی خواهد جنبش آنان را محکوم کند.
جنبش مزدک
با
کودتای خائنانه
کسری نوشیروان
سرکوب می شود.
فردوسی
به
تدارک پنهانی این
کودتا
اشاره می کند
و
نشان می دهد
که
چگونه نوشیروان
برای پاسخ گویی به استدلال
های مزدک وقت می خواهد
و
در این مدت،
پنهانی
با
سران لشکر
کنار می آید.
به
بسیج قوا می پردازد
و
با
خدعه و تزویر
در
یک میهمانی
بر
سر مزدک و مزدکیان
می ریزند
و
آنان
را
قتل و عام
می
کنند.
فردوسی
داستان مزدک
را
با
بیت زیر
به
پایان
می رساند:
بزرگان شدند ایمن از
خواسته
زن و زاده و بـــاغ
آراســـته
آری.
پس
از
قتل عام برابری طلبان،
توانگران و سران حکومت از خواسته خود
ایمن می
شوند
و
زن و فرزند و باغ آراسته آنان
بی گزند می ماند.
مراجعه کنید
به
۲
یکدم برآی و پنجره بگشای
وین شهر را ببین:
شهر عروسهای جوانبیوه
شهر زنان غمگین در قاب پنجره
شهر هزار مادر آواره
شهر رها شده گهواره!
وین شهر را ببین:
شهر عروسهای جوانبیوه
شهر زنان غمگین در قاب پنجره
شهر هزار مادر آواره
شهر رها شده گهواره!
معنی تحت اللفظی:
لحظه ای از آسمان پایین بیا و شهر را تماشا کن:
شهری
را
که
عروس های جوانش
بیوه
مانده اند.
شهری
را
که
زنانش
در
قاب پنجره
غمگین نشسته اند
شهری
را
که
هزاران مادر در آن آواره گشته اند.
شهری
را
که
گهواره
به
حال خود
رها شده است.
اینهم
تصور و تصویر فرزند فیلسوف فردوسی
از
سرکوب فرزندان مزدک
است.
در
سرزمین عه «هورا» و عا «شورا»
تاریخ
تکرار می شود:
بار اول
به
طرز تراژیک
و
بار های بار
به
طرز فاجعه بار.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر