۱۳۹۸ اسفند ۱۹, دوشنبه

سیری در شعری از شهناز هماپور (۲۵)


ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
 
احمد شاملو
هوای تازه
(۱۳۳۵)
تنها...
 
۱
نیشِ نیزه‌یی بر پاره‌ی جگرم، 
از 
بوسه‌ی لبانِ شما 
مستی‌بخش‌تر بود
چرا 
که
 از
 لبانِ شما 
هرگز 
سخنی جز به‌ناراستی 
نشنیدم.
 
معنی تحت اللفظی:
نیش نیزه بر جگرم
را
از
بوسه لبان شما
مستی بخش تر می یابم.
برای اینکه شما هرگز سخن راست بر زبان نمی رانید.

در این بند شعر شاملو نیز نفرت عمیق او به توده ـ چه زن و چه مرد ـ تبیین می یابد.

قابل تأمل
دلیل ترجیح نیش نیزه بر بوسه توده
است:
دلیل نفرت شاملو از  توده 
دروغگویی توده 
است.

این
 قبل از همه
 به 
معنی تأکید شاملو بر راستگویی خویشتن خویش 
است.

دوئالیسم راست و دروغ
هنوز
مورد تأمل تجربی، علمی و عقلی قرار نگرفته است.
 
 شاملو
خیال می کند
که
راستگویی
یعنی
بیان آنچه که به ذهنش می رسد.

این تصور باطل
از دیرباز رواج دارد، بی آنکه اعتبار علمی و عقلی داشته باشد.

شاملو 
(و نه فقط شاملو)
واژه شناس، ولی مفهوم ناشناس است.
 
صداقت 
ربط تعیین کننده ای به صراحت ندارد.
 
صراحت
می تواند
حتی
ناشی از ساده لوحی
باشد.
 
صداقت 
(راستگویی)
چیست؟
 
۲
چرا 
که
 از
 لبانِ شما 
هرگز 
سخنی جز به‌ناراستی 
نشنیدم.
 
صداقت
یعنی
حقیقت پرستی
حقیقت گرایی
حقیقت جویی 
حقیقت گویی

حقیقت 
اما
چیست؟

حقیقت
انعکاس نسبتا دقیق و درست واقعیت عینی است.


مثال:
آب تحت فشار جو در ۱۰۰ درجه سانتیگراد می جوشد.

این یک حقیقت عنیی است.

محک کشف حقیقت و اثبات حقیقت اندیشه و نظر
تجربه
است.

آب
را
تحت فشار جو
صدها بار هم حرارت دهیم،
در
۱۰۰ درجه سانتیگراد خواهد جوشید.

کشف حقیقت
اما
آسان نیست
و
کار هر  کس نیست.

حقیقت با ماهیت خویشاوند است.
برای کشف حقیقت باید از پله های لغزان مفاهیم پایین رفت و در ظلمات به ماهیت دست یافت و به شناخت آن نایل آمد.

حقیقت هر چیز
نه
در
ظاهر فریبای آن چیز،
بلکه
در
ذات آن چیز 
است.

فنومنولوژی
(پدیده شناسی، ظاهر شناسی، نمودشناسی)
ربطی به حقیقت شناسی ندارد.

تبیین صریح ظواهر اشخاص و اشیاء
ربطی به راستگویی ندارد.

اتفاقا
پیش شرط حراست از حقیقت
فراتر رفتن از سرحدات ظواهر امور و رسیدن به ذوات آنها ست.

سعدی
کانت فئودالیسم
راسیونال تر و سیویل تر (خردگراتر، متمدن تر) از امثال شاملو بوده است:
 
سعدی
   گلستان 
باب اول 
در سیرت پادشاهان
 
پادشاهی را شنیدم به کشتنِ اسیری اشارت کرد. 
بیچاره در آن حالت نومیدی
 ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن،
 که 
گفته‌اند:
 «هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.

وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز

اذا یئسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ
کَسنّورِ مغلوب یَصولُ عَلی الکلبِ»
ملک پرسید: 
«چه می‌گوید؟»

 یکی از وزرای نیک محضر گفت:
 «ای خداوند همی‌ گوید: 
وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ.»
 
ملک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت.

 وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت: 
«ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن.
 این
 ملک را دشنام داد و ناسزا گفت.»

ملک روی از این سخن در هم آورد و گفت: 
«آن دروغ وی 
پسندیده تر آمد مرا 
زین راست که تو گفتی 
که
 روی آن 
در 
مصلحتی 
بود 
و
 بنای این
 بر خبثی. 
و 
خردمندان گفته‌اند: 
دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه‌انگیز.»

هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید

بر طاق ایوان فریدون نبشته بود:
«جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه
 بر
 تخت 
مردن
 چه
 بر
 روی خاک.»
 
و
حریفی گفت:
هنر نزد شیرازیان است
و
بس.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر