لطایف
الملل
برگردان
شین
میم شین
۴۹
در
توله دو
(شهری
در اسپانیا)
مجرمی
را
می
خواستند به دار بزنند.
پرسیدند:
«آخرین
آرزویت چیست؟»
گفت:
«یک
لیوان آبجو.»
لیوانی
پر از آبجو آوردند.
مجرم
به
عوض
سرکشیدن آبجو
شروع
به فوت کردن کف روی آبجوی لیوان کرد.
پرسیدند:
«چرا
به عوض نوشیدن آبجو
کف
روی آن
را
فوت
می کنی؟»
جواب
داد:
«کف
آبجو برای کلیه آدم خوب نیست.»
۵۰
ملحد
معروفی
را
در
کلیسا
در
حال
عبادت دیدند.
گفتند:
«تو؟
تو
که
اصلا
به
خدا
ایمان
نداری!»
گفت:
«می
دانم.
گمراه
شده ام.
شاید.»
۵۱
ملحد
معروفی
را
در
کلیسا
دیدند
که
ضمن
عبادت
اشک
می ریزد.
گفتند:
«تو؟
برای
چه عبادت می کنی و ضمنا اشک می ریزی؟
تو که
اصلا دین و ایمان نداری؟»
جواب
داد:
«از
دو حالت قصه خالی نیست:
یا
خدایی
واقعا
وجود دارد و من خطاکارم
و
لذا
جلوی
او
طلب
عفو می کنم و اشک می ریزم.
و
یا
حق با
من است
و
خدایی
وجود ندارد
و
لذا
به
دلیل
عبادت به خدایی که وجود ندارد،
به
حال
زار خود
زار
می زنم.»
۵۲
حریف
بدنامی
بر
روی در خانه اش نوشته بود:
«بدنامان
مجاز به ورود به این خانه نیستند.»
دیوگنس
از
قصا
گذارش
به همان کوچه افتاد.
شعار
روی در را خواند و گفت:
«عجب.
صاحبخانه
پس
چگونه
می تواند وارد این خانه شود؟»
۵۳
در
فرانسه
قبل از انقلاب
عیسوی
ئی
در
انجمن
عیسی
بود.
روزی
مرد
مو قرمزی وارد انجمن شد.
عیسوی
به
زمزمه
در
گوش
بغل دستی اش گفت:
«یهودا
ست.»
مرد
مو قرمز شنید و گفت:
«موسیو
موقرمز
بودن یهودا
هنوز
ثابت نشده است.
ولی
عضو
انجمن عیسی بودنش
ثابت
شده است.»
۵۴
حریفی
از کسی که داشت می مرد
پرسید:
«روزگارت
چگونه می گذرد؟»
جواب
داد:
«من
دارم از روزگار می گذرم.»
ادامه
دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر