ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
۱
احمد شاملو
هوای تازه
(۱۳۳۵)
تنها...
اکنون مرا به قربانگاه میبرند
گوش کنید
ای شمایان،
در منظری که به تماشا نشستهاید
و
در
شماره،
حماقتهایِ تان از گناهانِ نکردهی من افزونتر است!
با شما هرگز مرا پیوندی نبوده است.
۵
فرود آمد
و
ریسمان بی انتهای سرخ
در طول خویش
از
گروهی بزرگ
برگذشت.
معنی تحت اللفظی:
تازیانه چرمباف فرود آمد
و
خون
بسان ریسمان بی انتهای سرخ
از
گرهی بزرگ
عبور کرد.
و
خون
بسان ریسمان بی انتهای سرخ
از
گرهی بزرگ
عبور کرد.
ناصری
تندتر برو.
تندتر برو.
در این بند شعر شاملو
نحوه رفتار جلادان رومی با ناصری
در
طول راه به سوی تپه جلجتا
در
طول راه به سوی تپه جلجتا
تشریح می شود.
منظور از گره بزرگ
احتمالا
مهره واپسین ستون فقرات ناصری
است.
فرمان شتاب به ناصری
هم
می تواند توسط جلادان رومی داده شود
و
هم
به
احتمال قوی
دلسوزانه
توسط شاعر.
۶
از صف غوغای تماشاییان
العاذر
گام زنان راه خود گرفت
دست ها
در پس پشت
به هم درافکنده
و جانش را از آزار گران دینی گزنده
آزاد یافت!
ـ مگر خود نمی خواست ور نه می توانست!
معنی تحت اللفظی:
از
انبوهه تماشاچیان هوراکش
العاذر
بیرون آمد.
دست هایش
را
در
پشت به هم گره زده بود
و
با
جمله زیر
خود
را
از
عذاب وجدان
آزاد ساخت:
اعدام ناصری
تقصیر خود او ست.
اگر نمی خواست، اعدام نمی شد.
العاذر
احتمالا
از
یاران ناصری
بوده است.
در
این بند شعر شاملو
توده تماشاچی هوراکش
تحقیر می شود.
درست
به
همان سان
که
در
شعر فوق الذکرش:
اکنون مرا به قربانگاه میبرند
گوش کنید
ای شمایان،
در منظری که به تماشا نشستهاید
شاملو
میان خود و ناصری
و
میان توده تماشاچی خود و توده تماشاچی ناصری
علامت تساوی و تشابه می گذارد.
توده و نخبه ایدئال شاملو
همین
است.
در
اشعار بعدی
که
شاملو
در
رثای افسران توده ای، فدائیان و مجاهدین و غیره
سروده،
نیز
نخبه و توده
شباهت غریبی به ناصری و توده تماشاچی
دارد.
البته
بنا بر تفسیری که شاملو از ناصری و توده دارد.
ناصری
و
نخبه های ایدئال شاملو
معصوم الدوله های دیلمی اند
و
توده ناصری و توده معاصر
مقصران ابدی:
و
در
شماره،
حماقتهایِ تان از گناهانِ نکردهی من افزونتر است!
آسمان کوتاه
به
سنگینی
سنگینی
بر
آواز روی درخاموشی رحم
آواز روی درخاموشی رحم
فرو افتاد
سوگواران به خاک پشته برشدند
و خورشید و ماه
به هم
برآمد
معنی تحت اللفظی:
آسمان کوتاه
بسان کاسه واژگون
که
بر روی بشقاب مملو از غذا
فرود می آید،
به
سنگینی
بر روی تپه جلجتا ی مملو از ضجه ماهش یابنده ی ترحم انگیز ناصری
فروافتاد
و
سوگواران
به
سوی صلیب در روی تپه
بالا رفتند
و
خورشید و ماه
در
هم
ذوب شدند.
این بند آخر شعر تراژیک موسوم به «مرگ ناصری» شاملو ست.
ناصری با غریوی سرشته به عذاب و شکوه
«چرا مرا تنها گذاشتی!»
مسمارکوب صلیب می شود
و
با
مسیح یکی می شود.
شاملو
وحدت عرفانی عیسی ناصری با مسیح
را
به
شکل وحدت ماه با مهر (خورشید) تصور و تصویر پوئه تیکی و میستیکی (عرفانی) می کند.
درست
به
همان سان
که
در
انجیل
و
فلسفه هگل
تصور و تصویر شده است:
روح عیسی ناصری
با
اعدام
تعالی می یابد
(از پلکان های مفاهیم بالا می رود)
و
با
روح مطلق
(مسیح)
یکی می شود.
(هگل)
ابن به اب
(پسر با پدر)
می پیوندد.
(انجیل)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر