شهناز هماپور
ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
۱
هر شعرم
بلیطی
است
برای
ورود به دنیای شما
بلیطی
است
برای
ورود به دنیای شما
سفری به چهار سوی وطنم.
ایستگاه ها
را
فراموش نمی کنم
با
شما
خندیده ام
در
شادمانی های گذرا
چرا و به چه دلیل ما به این نظر می رسیم؟
ایستگاه ها
را
فراموش نمی کنم
قطار همیشگی
توقف هایی هم دارد
اما
نه
در
دل و روح من.
توقف هایی هم دارد
اما
نه
در
دل و روح من.
با
شما
خندیده ام
در
شادمانی های گذرا
اکنون
شاعر
به
بررسی رابطه خود با همنوعان خود
می پردازد.
رد پایی صوری و فرمال و اسلوبی از احمد شاملو
در
این شعر شهناز
به
چشم می خورد.
سلف سانترالیزاسیون
مشخصه طبقاتی ـ ایده ئولوژیکی منفی اصلی شاملو
بوده است.
شاملو
خیال می کرد
که
شرف کیهان
است
و
هابیل
است
و
نور دیده خدا ست
و
تجسم شکوهمند انسان انتزاعی است
که
در
کانون هستی
ایستاده است
و
خدا
در
مقابلش
کلاه از سر برمی دارد و او را به جای خود می نشاند.
شهناز
ولی
به
لحاظ طبقاتی و ایده ئولوژیکی
کمترین شباهتی
به
شاملو
ندارد.
تأثیرپذیری شهناز از شاملو
فرمال و صوری و ناخودآگاه و غیر ارادی
است.
۲
با
شما
خندیده ام
در
شادمانی های گذرا
شما
خندیده ام
در
شادمانی های گذرا
معنی تحت اللفظی:
در خوشحالی های بی پایه، سرسری و لحظه ای
با
شما
خندیده ام.
شهناز
در
این بند شعر
به
برابری خود با همنوعان خود
اذعان ندارد.
قبل از همه
خود
را
می بیند.
این خودبینی
را
فرم و ساختار شعر
به
شاعر
دیکته می کند.
دست خودش نیست.
سلف سانترالیزاسیون
او
را
به
شروع کردن از خویشتن خویش
و
سنجش همنوعان با معیاری از خویش
مجبور می سازد.
این
سلف سانترالیزاسیون شهناز
اما
به
لحاظ محتوای طبقاتی و ایده ئولوژیکی
ضد سلف سانترالیزاسیون احمد شاملو و آل احمد و روح الله خمینی و غیره است.
۳
با
شما
خندیده ام
در
شادمانی های گذرا
شما
خندیده ام
در
شادمانی های گذرا
مفهوم المفاهیم این بند شعر شهناز
شادمانی های گذرا
ست.
شهناز
شادمانی ها
را
به
شادمانی های ماندگار و گذرا
طبقه بندی می کند
و
دل به شادمانی های گذرا
خوش نمی کند.
در
بند واپسین شعر
این حقیقت امر
روشن می شود.
یکی از تفاوت ها و تضادهای معیاری ـ ارزشی شهناز با شاملو و بقیه
همین جا ست.
شادمانی های شاملو و بقیه
شادمانی های غریزی گذرا
هستند
و
نه
شادمانی های عقلی ماندگار و ریشه دار.
ما
هنوز
شنهاز
را
نمی شناسیم
تا
دلیل طبقاتی و معرفتی این تفاوت و تضاد
را
کشف کنیم.
برای
دل
خوش داشتن
به
شادمانی های ماندگار
به
بلوغ معرفتی، نظری، فکری و فلسفی
نیاز مبرم است.
فیسبوک و معرکه لایک و هلهله و هورا
هم
دال بر تبلیغ دل خوش داشتن به شادمانی های گذرا
ست
و
هم
نشانه دل خوش داشتن خلایق خر به شادمانی های گذرا
و
غفلت از شادمانی های ماندگار
است.
شهناز
در این زمینه احتمالا تحت تأثیر فروغ فیلسوف است.
دل خوش نداشتن به شادمانی های گذرا
نتیجه تأثیر شعری انتقادی ـ اجتماعی - فمینیستی ـ انقلابی غول اسا
از
فروغ فیلسوف
تحت عنوان «عروسک کوکی»
است.
عروسک کوکی
بیش از اینها،
آه،
آری
بیش از اینها
می توان
خاموش ماند
می توان
ساعات طولانی
با
نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت
خیره شد
در
دود یک سیگار
خیره شد
در
شکل یک فنجان
در
گلی بیرنگ، بر قالی
در
خطی موهوم، بر دیوار
می توان
با
پنجههای خشک
پرده را یکسو کشید
و
دید
در
میان کوچه
باران
تند میبارد
کودکی
با
بادبادک های رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسودهای
میدان خالی
را
با
شتابی پرهیاهو
ترک می گوید
می توان
بر
جای
باقی ماند
در
کنار پرده،
اما
کور،
اما
کر
می توان
فریاد زد
با
صدائی سخت کاذب، سخت بیگانه
«دوست میدارم»
می توان
در
بازوان چیرهٔ یک مرد
مادهای زیبا و سالم بود
با
تنی چون سفرهٔ چرمین
با
دو پستان درشت سخت
می توان
در
بستر یک مست، یک دیوانه، یک ولگرد
عصمت یک عشق
را
آلود
می توان
با
زیرکی
تحقیر کرد
هر معمای شگفتی
را
می توان
تنها
به
حل جدولی
پرداخت
می توان
تنها
به
کشف پاسخی بیهوده
دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده،
آری
پنج یا شش حرف
(حقیقت، واقعیت)
می توان
یک عمر
زانو زد
با
سری افکنده،
در
پای ضریحی سرد
می توان
در
گور مجهولی
خدا
را
دید
می توان
با
سکهای ناچیز
ایمان یافت
می توان
در
حجرههای مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
می توان
چون صفر
در
تفریق و جمع و ضرب
حاصلی
پیوسته یکسان
داشت
می توان
چشم تو
را
در
پیلهٔ قهرش
دکمهٔ بیرنگ کفش کهنهای
پنداشت
می توان
چون آب در گودال خود خشکید
می توان
زیبائی یک لحظه
را
با
شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در
ته صندوق
مخفی کرد
می توان
در
قاب خالی ماندهٔ یک روز
نقش یک محکوم، یا مغلوب، یا مصلوب
را
آویخت
می توان
با
صورتکها
رخنهٔ دیوار
را
پوشاند
می توان
با
نقش هائی پوچتر آمیخت
می توان
همچون عروسکهای کوکی
بود
با
دو چشم شیشهای
دنیای خود
را
دید
می توان
در
جعبهای ماهوت
با
تنی انباشته از کاه
سال ها در لابلای تور و پولک خفت
می توان
با
هر فشار هرزهٔ دستی
بیسبب
فریاد کرد
و
گفت:
«آه، من بسیار خوشبختم»
بیش از اینها،
آه،
آری
بیش از اینها
می توان
خاموش ماند
ساعات طولانی
با
نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت
خیره شد
در
دود یک سیگار
خیره شد
در
شکل یک فنجان
در
گلی بیرنگ، بر قالی
در
خطی موهوم، بر دیوار
می توان
با
پنجههای خشک
پرده را یکسو کشید
و
دید
در
میان کوچه
باران
تند میبارد
کودکی
با
بادبادک های رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسودهای
میدان خالی
را
با
شتابی پرهیاهو
ترک می گوید
می توان
بر
جای
باقی ماند
در
کنار پرده،
اما
کور،
اما
کر
می توان
فریاد زد
با
صدائی سخت کاذب، سخت بیگانه
«دوست میدارم»
می توان
در
بازوان چیرهٔ یک مرد
مادهای زیبا و سالم بود
با
تنی چون سفرهٔ چرمین
با
دو پستان درشت سخت
می توان
در
بستر یک مست، یک دیوانه، یک ولگرد
عصمت یک عشق
را
آلود
می توان
با
زیرکی
تحقیر کرد
هر معمای شگفتی
را
می توان
تنها
به
حل جدولی
پرداخت
می توان
تنها
به
کشف پاسخی بیهوده
دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده،
آری
پنج یا شش حرف
(حقیقت، واقعیت)
می توان
یک عمر
زانو زد
با
سری افکنده،
در
پای ضریحی سرد
می توان
در
گور مجهولی
خدا
را
دید
می توان
با
سکهای ناچیز
ایمان یافت
می توان
در
حجرههای مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
می توان
چون صفر
در
تفریق و جمع و ضرب
حاصلی
پیوسته یکسان
داشت
می توان
چشم تو
را
در
پیلهٔ قهرش
دکمهٔ بیرنگ کفش کهنهای
پنداشت
می توان
چون آب در گودال خود خشکید
می توان
زیبائی یک لحظه
را
با
شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در
ته صندوق
مخفی کرد
می توان
در
قاب خالی ماندهٔ یک روز
نقش یک محکوم، یا مغلوب، یا مصلوب
را
آویخت
می توان
با
صورتکها
رخنهٔ دیوار
را
پوشاند
می توان
با
نقش هائی پوچتر آمیخت
می توان
همچون عروسکهای کوکی
بود
با
دو چشم شیشهای
دنیای خود
را
دید
می توان
در
جعبهای ماهوت
با
تنی انباشته از کاه
سال ها در لابلای تور و پولک خفت
می توان
با
هر فشار هرزهٔ دستی
بیسبب
فریاد کرد
و
گفت:
«آه، من بسیار خوشبختم»
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر