شخصیت
۱
·
شخصیت به فردی (عضوی) از اعضای جامعه اطلاق می شود که در
روند کار جامعه ای و در روند شرکت اکتیو (اکتیویته یعنی فعالیت مبتنی بر آگاهی و
داوطلبی) در حیات جامعه ای، طبقه خود را و جامعه خود را تحول می بخشد و توسعه می
دهد.
۲
·
شخصیت میزان از آن خود کردن (درک و فهم) همه جانبه ماهیت
اجتماعی انسان در شرایط تاریخی ـ مشخص معینی است.
۳
·
ما باید میان شخصیت به مثابه مفهومی از مفاهیم جامعه شناسی مارکسیستی ـ لنینیستی و «فرد» از سویی و تعیناتی
از «شخصیت» در علوم دیگر، مثلا در روان شناسی و روان پزشکی از سوی دیگر، تفاوت
قایل شویم.
·
مراجعه کنید به فرد
۴
·
مفهوم «فرد» فقط
علامت تعلق به نوع بشری است و حاوی هیچ مشخصه سوسیال (اجتماعی) و سوسیال ـ
پسیکولوژیکی نیست.
۵
·
خودویژگی های حیات رئال (واقعی) و کردوکار رئال بشری در
محتوای مفهوم «فرد» وارد نمی شوند.
۶
·
شخصیت از نقطه نظر ماتریالیسم تاریخی، فراورده و یا محصول
توسعه جامعه ای است.
۷
·
شخصیت از نقطه نظر ماتریالیسم تاریخی، سوبژکت (فاعل، بانی،
سازنده) مناسبات جامعه ای است و مجزا از این مناسبات وجود ندارد.
۸
·
شخصیت از نقطه نظر ماتریالیسم تاریخی، فقط به مثابه جزئی از
کلکتیو اجتماعی وجود دارد.
·
مراجعه کنید به کلکتیو
۹
·
یعنی شخصیت فقط می تواند به مثابه جزئی از قشری اجتماعی
فهمیده شود.
·
مراجعه کنید به اقشار اجتماعی
۱۰
·
شخصیت فقط می تواند به مثابه جزئی از طبقه اجتماعی فهمیده
شود.
·
مراجعه کنید به طبقه اجتماعی
۱۱
·
شخصیت فقط می تواند به مثابه جزئی از ملت فهمیده شود.
·
مراجعه کنید به ملت
۱۲
·
شخصیت فقط می تواند به مثابه جزئی از جامعه فهمیده شود.
·
مراجعه کنید به جامعه
۱۳
·
مارکس در چالش با فویرباخ می نویسد:
الف
·
«فویرباخ نمی بیند که فرد انتزاعی (مجرد) که او مورد تجزیه
و تحلیل قرار می دهد، متعلق به فرم جامعه ای معینی است.
·
(متعلق به فرماسیون اقتصادی معینی، مثلا متعلق به فرماسیون
اقتصادی فئودالی است. مترجم)
ب
·
فویرباخ نمی بیند که موجود بشری، انتزاعیتی (آبستراکتومی،
مجردیتی) نیست که ذاتی هر فرد منفرد باشد.
پ
·
موجود بشری در
واقعیت خود، ارکستر مناسبات جامعه ای است.»
·
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۳، ص ۶ ـ ۷)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر