۱۳۹۸ بهمن ۱۳, یکشنبه

جنازه‌ی بی گور و بی کفن (شعری از حسین پناهی)


حسین منزوی

 شبح میان مه 
از 
بوی سوختن 
می‌گفت
و 
حدس و حادثه در چشمِ او
 سخن می‌گفت

هزار واژه‌ی نارنجیِ تب آلوده
از
 آتش نو و خاکستر کهن 
می‌گفت

کبوتری که پر و بالِ ارغوانی داشت
ز قتل عامِ گلِ سرخِ در چمن 
می‌گفت
 

دوباره 
چشم فلق 
(سپیده دم)
هولِ تیرباران 
داشت
وز آن جنازه‌ی بی گور و بی کفن 
می‌گفت

که
 با دهانِ بی آوازِ نیم باز 
انگار

در 
آن سپیده‌ی خونین 
وطن وطن 
می‌گفت

صدای گریه‌ی رودابه بود و مویه‌ی زال
که
 از
 تداعی تابوت و تهمتن 
می‌گفت

غبار و خون 
به
 هم
 از
 راه 
می‌رسید 
به
 ماه

سوار اگر چه همه از نیامدن 
می‌گفت

به 
باغِ سوخته 
با 
چشمِ اشک‌بار 
نسیم

برای تسلیت 
از 
بوی یاسِ من 
می‌گفت.

پایان
ویرایش 
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر