شین میم شین
نه
اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه
اندیشیدن مادرزادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.
شیخ سعدی
(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۲۶)
حکایت پنجم
ادامه
۱
چو بشنید، دانای روشن نفس
به تندی بر آشفت،
کای تکله،
بس
طریقت، به جز
خدمت خلق نیست
به تسبیح و
سجاده ودلق نیست.
معنی تحت اللفظی:
وقتی
دانای روشن نفس
از
تصمیم
پادشاه مبنی بر گوشه گیری و عبادت آگاه شد،
به
پرخاش
گفت:
مذهب
یعنی
خدمت
به خلق
و
نه
بازی
با تسبیح و سجاده و دلق
نبرد واقعی جاری میان سعدی و اهل طریقت،
نه
بر سر عزلت و عبادت و زهد،
بلکه
بر سر رابطه انسان و
خدا ست.
آنچه سعدی پشت مفاهیم
فریبائی از قبیل «خدمت به خلق»، «نجات غریق» و غیره و غیره
پنهان می کند
و
از اشاعه
آن جلوگیری می کند،
این حقیقت امر است
که
اهل
طریقت،
دره میان
انسان و خدا را پر می کنند
و
انسان و
خدا را در یکدیگر ذوب می کنند
و
به
اصل وحدت وجود
می رسند.
سعدی و حافظ و دیگر ایدئولوگ های فئودالیسم می توانند با
خود این اندیشه موافق باشند،
آنها که واقعا به خدا و امثالهم باور و اعتقاد
ندارند.
وحشت آنها
نه
از
خود این اندیشه،
بلکه از نتیجه
بعدی حاصل از این اندیشه است:
وقتی انسان و خدا یکی شوند،
دیگر
برای سایه خدا محلی از اعراب باقی نمی ماند
و
برای روحانیت و ایدئولوژی مذهبی فئودالی
دیگر
نقشی و رسالتی
باقی نمی ماند.
دلهره و دست پاچگی سعدی و حافظ از این رو ست.
اندیشه وحدت وجود اهل طریقت
بمبی
است
مهیب
که
زیر ستون
فقرات جامعه فئودالی
گذاشته شده است.
از این روست، که سعدی خانقاه و عارف و طریقت را
بمباران می کند:
صاحبدلی به
مدرسه آمد زخانگاه
بشکست عهد صحبت
اهل طریق را
گفتم:
«میان عالم و
عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی
از آن، این فریق را؟»
گفت:
«آن، گلیم خویش بدر می برد زموج
وین، سعی می کند
که بگیرد غریق را»
معنی
تحت اللفظی:
عارفی
خردگرا
از
اهل
طریق برید و به طرفداران طبقه حاکمه (اهل علم، مدرسه) پیوست.
دلیلش
این بود
که
اهل
طریق
خودپرستند
و
اهل
علم
توده
پرست.
سعدی در این شعر می کوشد،
با
تظاهر به جانبداری الکی از علم و عالم،
آموزه انقلابی اهل طریق
را
بی اعتبار سازد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر