۱۳۹۸ بهمن ۱, سه‌شنبه

خود آموز خود اندیشی (۲۱۲)



شین میم شین

نه 
اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه
 اندیشیدن مادرزادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.

شیخ سعدی
(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۲۶)

حکایت پنجم
ادامه
۱     
چو بشنید، دانای روشن نفس
به تندی بر آشفت،
کای تکله،
بس
طریقت، به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده ودلق نیست.

معنی تحت اللفظی:
وقتی دانای روشن نفس
از
تصمیم پادشاه مبنی بر گوشه گیری و عبادت آگاه شد،
به
پرخاش
گفت:
مذهب
یعنی
خدمت به خلق
و
نه
بازی با تسبیح و سجاده و دلق

نبرد واقعی جاری میان سعدی و اهل طریقت،
نه
بر سر عزلت و عبادت و زهد،
بلکه
بر سر رابطه انسان و خدا ست.

آنچه سعدی پشت مفاهیم فریبائی از قبیل «خدمت به خلق»، «نجات غریق» و غیره و غیره پنهان می کند
و
 از اشاعه آن جلوگیری می کند،
این حقیقت امر است
که
 اهل طریقت،
 دره میان انسان و خدا را پر می کنند
و
 انسان و خدا را در یکدیگر ذوب می کنند
و
 به
اصل وحدت وجود
می رسند.

سعدی و حافظ و دیگر ایدئولوگ های فئودالیسم می توانند با خود این اندیشه موافق باشند،
آنها که واقعا به خدا و امثالهم باور و اعتقاد ندارند.

وحشت آنها
 نه
 از
خود این اندیشه،
بلکه از نتیجه بعدی حاصل از این اندیشه است:
وقتی انسان و خدا یکی شوند،
 دیگر
 برای سایه خدا محلی از اعراب باقی نمی ماند
 و
برای روحانیت و ایدئولوژی مذهبی فئودالی
دیگر
نقشی و رسالتی
باقی نمی ماند.

دلهره و دست پاچگی سعدی و حافظ از این رو ست.

اندیشه وحدت وجود اهل طریقت
بمبی
 است
مهیب
 که
 زیر ستون فقرات جامعه فئودالی
گذاشته شده است.

از این روست، که سعدی خانقاه و عارف و طریقت را بمباران می کند:

صاحبدلی به مدرسه آمد زخانگاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم:
«میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن، این فریق را؟»

گفت:
 «آن، گلیم خویش بدر می برد زموج
وین، سعی می کند که بگیرد غریق را»

معنی تحت اللفظی:
عارفی خردگرا
از
اهل طریق برید و به طرفداران طبقه حاکمه (اهل علم، مدرسه) پیوست.
دلیلش این بود
که
اهل طریق
خودپرستند
و
اهل علم
توده پرست.

سعدی در این شعر می کوشد،
با
تظاهر به جانبداری الکی از علم و عالم،
آموزه انقلابی اهل طریق
را
بی اعتبار سازد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر