ویرایش و تحلیلی
از
یدالله سلطانپور
محمدرضا شفیعی کدکنی
وقتی به شعر معاصر نگاه میكنم،
مخصوصاً در این جا
كه
هیچ كتابی و جُنگی و سفینهای هم در اختیار من نیست،
شاعران در برابرم در چند صف قرار میگیرند:
۱
یک صف،
صفِ شاعرانی
است
كه
من
با
آنها
گریستهام
مثل گلچین گیلانی، حمیدی شیرازی، شهریار، لاهوتی، عارف قزوینی و چند تنِ دیگر.
۲
یک صف،
صفِ گویندگانی
است
كه
با
آنها
شادمانی داشتهام و خندیدهام،
نه
بر
آنها
كه
با
آنها
و
بر
زمانه و تاریخ و آدمهایِ مسخرهٔ روزگار
از
سیاستمدارِ خائن
تا
زاهدِ ریاكار و همهٔ نمایندگانِ ارتجاع و دشمنانِ انسانیت
شاعرانی
مثل سیداشرف، ایرج، عشقی، روحانی، و افراشته و بهروز و چند تنِ دیگر.
۳
یک صف،
صفِ شاعرانی
است
كه
شعرشان
مثل
چتری
است
كه
روی سرت میگیری
تا
از
رگبارِ لجنی
كه
روزگار بر سر و روی آدمیزادان پشنگ میكند،
خود را محافظت كنی
مثل شعرهای بهار و پروین و عقابِ خانلری و شعر چند تن دیگر.
۴
یک صف
هم
صفِ شاعرانی
است
كه
به
تحسین سر و وضعِ هنرشان یا بعضی لحظهها و تجربههای خصوصیشان
میپردازی،
مثل تولّلی
(در بافت تاریخی «رها»)،
سپهری
(در حجم سبز)،
فروغ
(در تولدی دیگر)،
و بعضی كارهای كوتاه و ژرف نیما.
۵
یک صف
هم
صفِ شاعرانی
است
كه
هر وقت نام شان را میشنوی یا دیوانشان را میبینی، با خودت میگویی:
حیف از آن عمر
كه
در
پای تو
من سر كردم.
۶
یک «صف یک نَفَره»
هم
هست
كه
ظاهراً
در
میان معاصران
«دومی»
ندارد
و
آن
صف مهدی اخوان ثالث
است،
كه
از
بعضی شعرهایش در شگفت میشوی.
من
از
شعر بسیاری ازین شاعران، كه نام بردم،
لذت میبرم
ولی در شگفت نمیشوم
جز از چند شعر اخوان، مثل «آنگاه پس از تندر»، « نماز» و «سبز».
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر