سایه
تاسیان
میخواهم از تو شنوم
«می خواهمت»
ـ سرود بت ِ بذله گوی من ـ
روی لبش شکفت
گل ِ آرزوی من
خندید آسمان و فرو ریخت آفتاب
در دیده ی امیدم
باران ِ روشنی
جوشید اشک ِ شادی از این پرتو افکنی
بخشید تازگی به گل ِ گلشن ِ شباب
«می خواهمت»
شنفتم
و
پنداشتم
که
او ست
پنداشتم
که
مژده ی آن صبح ِ روشن است
پنداشتم
که
نغمه ی گم گشته ی من است
پنداشتم
که
شاهد ِ گمنام آرزو ست
خواب ِ فریب
باز
ز لالایی امید
در چشم ِ آزمایش ِ من آشیانه ساخت
نای امید
باز
نوای هوس نواخت
باز
از
برای بوسه
دل ِ خواهشم تپید
«می خواهمت»
شنفتم
و
دنبال این سرود
رفتم به آسمان ِ فروزنده ی خیال
دیدم
ـ چو بازگشتم ـ
از این ره، شکسته بال
این نغمه،
آه !
نغمه ی ساز ِ فریب بود
«می خواهمت»
بگو
و
دگرباره ام بسوز
در شعله ی فریب ِ دم دلنشین خویش
تا
نو کنم
امید ِ شکیب آفرین ِ خویش
آری تو هم بگو که در این حسرتم
هنوز
پایان این فسانه ی ناگفته ی تو
را
نیرنگ این شکوفه ی نشکفته ی تو
را
می دانم و هنوز ز افسون ِ آرزو
در
دامن ِ سراب ِ فریبنده ی امید
در
جست و جوی مستی ِ این جام ناپدید
می خواهم از تو بشنوم،
ای دلربا،
بگو!
پایان
ویرایش
از
دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر