۱۳۹۸ فروردین ۸, پنجشنبه

پا تا به سر ز شرمِ حقارت گداختم

فروغ فرخزاد
(مرداد ۱۳۳۷)

از
صفحه فیسبوک روزبه نوید

 افسوس
 من چه کور بوده ام از عشق
افسوس 
من چه دور بوده ام از درد
افسوس بر ستاره ی خاموش
افسوس بر جرقه ی دلسرد

در پشت میله ها
دیدم که آفتاب به زنجیر بسته بود
فریاد داشت زندگی، از رنج زیستن
امّا لبانِ پنجره، خاموش و خسته بود
چیزی در آن میان
درهم شکسته بود

دریای چشم ها
آوای چشم ها
چشمانِ آشنا شده با خارهای مرگ
محصور در سیاهیِ دیوارهای مرگ
در پشت میله ها

افسوس 
من چه بوده ام در باغِ دوستی
تک شاخه ای نداده به کس، تاجِ بار و برگ
تندیس وار، با خود و بیگانه از همه
استاده در گذرگهِ رگباری از تگرگ

در پشتِ میله ها
چون آتشی که در برِ خورشید می نهند
پا تا به سر 
ز
 شرمِ حقارت گداختم
آری 
در آن دقایقِ کوتاه
من عشق را و دردِ بشر را شناختم

بدرود 
با 
ستاره ی خاموش
بدرود 
با 
جرقّه ی دلسرد
امّید 
بر
 دریچه ی آتش
امّید 
بر 
ترانه ی شبگرد

 پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر