جمعبندی
از
مسعود بهبودی
نفرت این و آن
به عنوان معیار صحت و سقم کردوکارمان؟
اگر کسی متنفر از تو بناشد،
ایرادی در کار تو ست.
حریف
۱
هی حریف
گذشت آن زمان
۲
در عصر یأجوج و مأجوج
دیگر کسی برای نفرت دلیل مادی و فکری نمی جوید.
۳
نفرت بی دلیل به همنوع
یکی از عادات اصلی ما شده است
۴
خیلی ها
از طریق همنوع کشی
نان
در می آورند.
۵
تفنگ
به وسیله تولید نان مبدل شده است.
۶
به همین دلیل دول ناتو
به عوض خیش و گاو و گاوآهن و تراکتور و کمباین
آدمکش
تربیت می کنند.
۷
آدم های آدمکش بی نیاز از نفرت برای جنایت
۸
آدم های آدمکش از همه جنس
زن و نر و جندر
۹
برابرحقوق در آدمکشی و شهادت در راه نان از طریق داد و ستد جان
۱۰
مادر
مادر
آدم ها
با چه دردی زاده می شوند؟
تأملی در زمینه عادت
۱
عادت به چه معنی است؟
۲
عادت که همیشه منفی نیست.
۳
عادات چه بسا تشکیل دهنده اخلاق ما هستند و به زندگی ما انتظام می بخشند.
۴
عادات ما
نیازهای مادی و روحی و روانی مبرم ما
را
فریاد می کشند.
۵
جای خالی دوست را
به خاطرمان می آورند
و
خریت ما را
به دلیل از دست دادن دوست
به چالش می کشند.
۶
آدمیان
بدون اخلاق
یعنی بدون عادات مثبت و سوسیال
به لاشخوری لومپن مبدل می شوند.
۷
به بی همه چیزی لاابالی و بی بند و بار و توخالی
۸
عادت به خواندن شعری، شنیدن ترانه ای، دیدار دوستی و یا خوردن چیزی
دلبخواهی که نیست.
۹
اندام آدمی
سیستم سیبرنتیکی ی هشیاری است و عادات آدمی را سازمان و سر و سامان می دهد.
۱۰
مثلا
عادت به چای
نشانه آن است که اندام
رسپتورهای ته ئین را
تشکیل داده است.
۱۱
به همین دلیل اگر چای نباشد
سر آدمی را به درد می اورد
من رویای عشقی را در سر دارم
که در آن اشتیاقی دوجانبه
برای جستجوی حقیقتی برتر میان دو تن پدید آید،
شاید نباید آن را عشق نامید،
شاید نام حقیقی آن دوستی است
اروین یالوم
آره.
۱
عشق
رابطه واره ای
یکطرفه
است.
۲
عشق
وابستگی یکی به دیگری است.
۳
عاشق ترین موجودات
سگان اند.
۴
سگان
فکر و ذکری جز پیگیری مولکول های بویناک حریفی ندارند.
۵
عشق
هم
عمر درازی ندارد
چون
پس از همخوابگی رنگ می بازد.
۶
شاید هم به نفرت تبدیل شود.
۷
دوستی می تواند دو طرفه باشد.
البته اگر دوست پیدا شود.
۸
شاید
در کره مریخ بتوان دوستی پیدا کرد.
۹
در کره زمین
دشمن
حتی
یافت نمی شود.
۱۰
راستی
چرا و به چه دلیل؟
دلِ
که با تو ست
نه میگیرد و نه میمیرد !
مگر میشود تو را داشت و خوشبخت نبود؟
حریف
الف
دلِ
که با تو ست
نه می گیرد و نه می میرد !
۱
فرض کنیم که قضیه حقیقتا از همین قرار باشد.
۲
این بدان معنی است که حریف عاشق حریفه است.
۳
اگر چنین باشد
عاشق نمی تواند به دلبایی با معشوق بسنده کند
و
از عمق وجودش خواهان همبایی
و
حداقلش
همگویی و مبادله احساسی
با معشوق است.
۴
ابراز بی پایان عشق به معشوق
نشانه همین نیاز است.
۵
ابراز بی پایان عشق
نوعی تخلیه فشار روانی است
نوعی تحت فشار قرار دادن معشوق است.
نوعی تحمیل خویشتن به او ست.
۶
عاشق کذایی می داند که
معشوق
خود معشوق گمشده ای دارد و در بدر به دبنال او ست.
۷
محمد زهری دیالک تیکی سه عضوی در این رابطه توسعه داده است:
دیالک تیک نیاز و راز و ناز
۸
برای وصل عاشق با معشوق
دیواری از راز باید بر طرف شود.
۹
در این مخمصه است که دمار از روزگار عاشق در می آید.
ب
مگر می شود تو را داشت و خوشبخت نبود؟
۱
دروغ دلنشینی است.
۲
اگر عاشق به داشتن معشوق موفق شود
ایدئالیزاسیون او پایان می یابد.
۳
خلایق بی شرمانه از تسخیر معشوق دم می زنند و باد در غبغب می اندازند و پایان نیاز را عملا اعلام می دارند.
۴
خود مفهوم «داشتن» همنوعی
او را به درجه اشیاء تنزل می دهد.
۵
آدمیان را نمی توان مثل ماشینی «داشت» (تحت مالکیت خصوصی خود در اورد)
۶
آدم آدم است و نه ماشین.
۷
مفهوم «سعادت به دلیل داشتن کذایی کسی»
خود نشانه ذلت است.
۸
ضمنا سعادت در وابستگی نیست
در اختیار و خودمختاری است
در استقلال فکری و عملی است.
۹
علاوه بر همه اینها
ما در عصر حاضر
با نیهلیسم اخلاقی سر و کار داریم و با فقر عاطفی و معرفتی عمیق
۱۰
آدم ها دیگر لیاقت عاشق شدن ندارند.
چه بسا اصلا آدم نیستند.
زباله اند.
۱۱
آدمها
چه بسا میان عشق و سکس علامت تساوی می گذارند
سکسی که سلب سکسیت شده است.
سکس عاری از ذره ای عشق
۱۲
به همین دلیل
دیگر کسی به عاشق و یا معشوق واحد
بسنده نمی کند و امید هم نمی بندد.
۱۳
در آن واحد
حتی زنان و شوهران
چه بسا همزمان
با ده نفر نرد «عشق» = سکس می بازند.
۱۴
حریفه ای می گفت با ۱۰۰ نفر سکس داشته است.
۱۵
اگر سکس نتیجه طبیعی و منطقی عشق باشد
حریفه باید عاشق ۱۰۰ نفر بوده باشد.
۱۶
ما در تهوع انگیزترین دوره ها
ـ به سر ـ
می رویم
کمونیسم کارگری
جریانی ضد مارکسیستی است.
۱
ای عوامفریبان
برای چه عکس مارکس را زده اید.
۲
مارکس بر ضد وایت لینگ
من ـ زور حشمت آن زمان
کلی مبارزه کرده است.
۳
نکند خلایق را خر حساب کرده اید
مثال از سیمین راجع به صداقت:
صداقت به معنی رایج میان عوام الناس = راستگویی = ضد حقیقت عینی
صداقت به معنی فلسفی اش = حقیقت پرستی = دفاع از حقیقت عینی
دزدی مرتبا به دهكده ای ميزد، ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ،
ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ. ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ؛ ﺩﺯﺩ، ﺧﻮﺩ ﮐﺪﺧﺪﺍﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﺯﺩﻥ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻪﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﻗﻞ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺍﻭﺳﺖ.
ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪ ﻭقتی ﺍﺣﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ می ﺷﺪﻧﺪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺩﺯﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﮐﺪﺧﺪﺍ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ، ﻓﺮﺳﻨﮕﻬﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺷﺖ،
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻧﻮﺷﺖ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺑﺎﺩﯼ، ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ ﺑﻬﺎﻳﺶ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ، ﺍﻧﻌﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ.
سيمين بهبهانی
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر