۱۳۹۷ تیر ۱۷, یکشنبه

سیری در غزلی از خواجه شیراز (۵)


 
ویرایش و تحلیل
از
میمحا نجار
 
۱
گوش کن پند
ای پسر
وز بهر دنیا غم مخور
 
گفتمت
چون در حدیثی
(حدیثی از جنس در و گوهر)
گر توانی داشت هوش

معنی تحت اللفظی:
ای پسر
به پند من گوش فرا دار:
«بی خیال دنیا، باش.»
 
اگر هوشمند باشی،
این اندرز من بسان در و گوهر، بسیار گرانبها ست.
 
اگر این بیت غزل خواجه را با بیت قبلی ان در نظر گیریم
 به 
محتوای اندرز فئودالی - مذهبی ـ ارتجاعی خواجه 
پی می بریم:
 
با دل خونین
لب خندان بیاور
ـ همچو جام ـ
نی گرت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش
 
محتوای اندرز فئودالی خواجه
عبارت است 
از
ستمکشی
خوش باشی 
بی خیالی
 
همین محتوای فئودالی
در دیگر غزلیات خواجه به طرز و ترفند دیگر تکرار می شود:
 
۲
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است، رنجیدن
 
معنی تحت اللفظی:
به عهد خود وفا کنیم.
ضمنا بابت وفا به عهد
سرزنش هم بشویم
 
اما
علیرغم آن خوش باشیم.
 
برای اینکه در آیین ما،
رنجیدن 
کفر است.
 
محتوای این بیت از یکی دیگر از غزلیات خواجه هم
همین است:
بردگی داوطلبانه و عاشقانه به ارباب برده دار،
ستمکشی
و
علیرغم آن،
بی خیالی
و
خوشباشی.
 
چرا و به چه دلیل باید وفا کرد و ستم کشید و خوش بود؟
 
آدم 
بالاخره
 آدم است و نه صخره و سنگ.
 
دلیل خواجه
دلیلی ایده ئولوژیکی است:
در طریقت فئودالی
رنجیدن از تازیانه ارباب ستمگر
مساوی با کفر است.
 
زنده باد بی شرمی، رو داری، لومپنی.
 
دیوان خواجه
مکتب برده پروری است.
 
۳
گوش کن پند
ای پسر
وز بهر دنیا غم مخور
 
گفتمت
چون در حدیثی
(حدیثی از جنس در و گوهر)
گر توانی داشت هوش
 
همین تئوری تسلیم 
را
روحانیت فئودالی نیز شب و روز تبلیغ می کند.
 
وفا به عهد منعقده با ارباب
ستمکشی
بی خیالی
و
خوشباشی.
 
برای اینکه بهشت زیر پای ستمکشان خواهد بود.
 
خود خدا هم شیفته ستمکشان خوشباش امید وار به رحمت اخروی الهی است.
 
۴
 
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که (به این دلیل که) آنجا 
جمله اعضا
چشم باید بود و گوش
 
معنی تحت اللفظی:
حوالی مقدس عشق
محل گفت و گو نیست.
 
برای اینکه در آنجا
همه اعضای اندام باید چشم و گوش باشند.
 
سؤال اول این است 
که 
این بیت غزل چه ربطی به بیت قبلی دارد؟
 
عشق 
چه ربطی به
وفا به عهد منعقده با ارباب برده دار،
ستمکشی
و
علیرغم آن،
بی خیالی نسبت به زندگی ذلت بار
و
خوشباشی
دارد؟
 
سؤال دوم این است
که
من ـ زور خواجه از عشق چیست؟
 
عشق در دیالک تیک عاشق و معشوق معنی دارد.
 
عاشق در این بیت غزل خواجه کیست و معشوق کیست؟
 
۵
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که (به این دلیل که) آنجا 
جمله اعضا
چشم باید بود و گوش
 
اگر به محتوای این بیت غزل دقت شود، من - زور خواجه از عشق معلوم می گردد:
 
عاشق باید غیر از چشم و گوش خویش
بقیه اعضای اندام و قوای طبیعی و جامعه ای خود را مورد صرفنظر دهد:
 
قبل از همه
باید فاتحه ای بر زبان خود بخواند.
 
یعنی
ساکت و صامت و خفه و خاموش باشد.
 
ضمنا
باید فاتحه ای بر توان احساس درد خویش بخواند.
 
سیلی و مشت و لگد و شلاق
برایش فرقی با مهر و محبت و نوازش و تیمار نداشته باشند.
 
بعد
باید 
دستان خود را هم داوطلبان هببندد
تا
موقع فرود آمدن شلاق
خدا ناکرده 
آن را سپر بلا نسازد.
 
مهم تر از همه
باید 
کارخانه مغز خود
 را
یعنی خرد اندیشنده و مزاحم خود را از کار اندازد.
 
فقط 
اجازه دارد
که
بسان مجسمه ای
 ببیند و بشنود و فرمان برد.
 
فاشیسم و نازیسم هم اندرز دیگری برای گفتن نداشته است:
 
عشق به لاشخوری به نام پیشوا
و
پیروی کورکورانه از فرامین او.
 
دیدن صورت کریه پیشوا  
و
شنیدن عرعرهای پیشوا
و
اجرای مو به موی فرامین پیشوا.
 
معشوق در این بیت غزل خواجه
 اعضای طبقه حاکمه
 (اربابان بنده دار و فئودال و روحانی)
  اند.
 
بنده و رعیت و رهی و غلام و کلفت و کنیز 
باید عاشق سینه چاک اربابان ستمگر و استثمارگر و غارتگر باشند.
 
اندرز خواجه همین است.
 
این 
همان ایدئال فریدریش نیچه
 (فیلسوف خردستیز و اخلاق ستیز و بشریت زحمتکش ستیز فاشیسم) 
است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر