برای خون و ماتیک
هجویه احمد شاملو
خطاب
به
دکتر حمیدی شیرازی
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
۱
«این بازوان او ست
با داغ های بوسة بسیارها، گناهش
وینک خلیج ژرف نگاهش
کاندر کبود مردمک بی حیای آن
فانوس صد تمنا
ـ گنگ و نگفتنی ـ
با
شعلة لجاج و شکیبائی
می سوزد.
با داغ های بوسة بسیارها، گناهش
وینک خلیج ژرف نگاهش
کاندر کبود مردمک بی حیای آن
فانوس صد تمنا
ـ گنگ و نگفتنی ـ
با
شعلة لجاج و شکیبائی
می سوزد.
شاملو
به عوض نقد نظرات ادبی حمیدی شیرازی
و
به عوض دفاع از فرم و ساختار و سبک و مضمون و محتوای شعر نیما،
زنبارگی و سکس پرستی حمیدی شیرازی بیچاره و بدبخت
را
به رگبار مسلسل شعر می بندد.
اما
ضمنا
دست ایده ئولوژیکی خود شاملو
رو می شود.
چرا و به چه دلیل
ما از این خودافشایی شاملو دم می زنیم؟
۲
«این بازوان او ستبا داغ های بوسة بسیارها، گناهش
وینک خلیج ژرف نگاهش
کاندر کبود مردمک بی حیای آن
فانوس صد تمنا
ـ گنگ و نگفتنی ـ
با
شعلة لجاج و شکیبائی
می سوزد.
اگر به این بند از شعر شاملو دقت شود،
محتوای آنتی فمینیستی آن آشکار می گردد:
معشوق مطلوب بی عیب و نقص و آسمانی و ایدئال در شعر سنتی فئودالی ایران،
زیر قلم شاملو
به جنده ای وقیح و بی شرم و بی حیا تنزل می یابد.
جنده ای که بازوانش با بوسه های مکرر داغدار شده اند
و
در خلیج ژرف نگاهش،
مردمک کبود رنگ بی حیای چشم جنده
در آتش لجاجت زنانه
توأم با شکیب سرشته به شعبده زنانه
بسان فانوسی می سوزد.
در این بند از شعر شاملو
نه،
سوبژکت سکس،
بلکه اوبژکت سکس است که به چالش کشیده می شود.
نه،
حمیدی شیرازی زنباره و بیمار سکس و عیاش از دید شاملو،
بلکه زن است که جنده واره تصور و تصویر و تحقیر و تخریب می شود.
زن
به عنوان پرولتاریای مضاعف
در این بند از شعر شاملو،
لومپن پرولتریزه
می شود.
این بند از شعر شاملو،
آدمی را به یاد اجامر فاشیسم و فوندامنتالیسم می اندازد،
که
از تک تک سوراخ سنبه های وجودشان
چرک و کثافت ضد پرولتری بیرون می زند:
الف
به محض خشمگین شدن از دست کسی،
مادر و خواهر و دختر و زنش
را
جنده قلمداد می کنند.
ب
اگر بتوانند مادر و خواهر و دختر و زن و کودک فرد مورد نظر
را
کین توزانه
مورد تجاوز جنسی سادیستی قرار می دهند.
پ
به محض تسخیر خاک ملتی
کودکان و زنان و دختران و مادران را مورد تجاوز بی شرمانه قرار می دهند
و
عملا زمینه فکری و پسیکولوژیکی و ضد اتیکی لازم را برای مورد تجاوز متقابل قرار گرفتن مادر و خواهر و دختر و زن و کودک خود فراهم می آورند.
۳
وین، چشمه سار جادویی تشنگی فزا ست
این چشمة عطش
که بر او هر دم
حرص تلاش گرم همآغوشی
تبخاله های رسوایی
می آورد، به بار.
شور هزار مستی ناسیراب
مهتاب های گرم شراب آلود
آوازهای می زدة بی رنگ
با
گونه های او ست
رقص هزار عشوة دردانگیز
با
ساق های زندة مرمر تراش او.
وین، چشمه سار جادویی تشنگی فزا ست
این چشمة عطش
که بر او هر دم
حرص تلاش گرم همآغوشی
تبخاله های رسوایی
می آورد، به بار.
شور هزار مستی ناسیراب
مهتاب های گرم شراب آلود
آوازهای می زدة بی رنگ
با
گونه های او ست
رقص هزار عشوة دردانگیز
با
ساق های زندة مرمر تراش او.
معنی تحت اللفظی:
دهان جنده به چشمه سار سحرآمیز تشنگی افزا شباهت دارد.
(هرچه از چشمه آن دهان بنوشی، تشنگی ات افزایش می یابد)
دهان جنده به چشمه عطش شباهت دارد
که
تحت تأثیر میل شدید به جفتگیری
تبخال های رسوایی به بار می آورد.
گونه های جنده
حاوی شور هزار مستی ناسیراب،
مهتاب های گرم مستی بخش
و
آوازهای مستانه بی رنگ
اند.
مرمر تراش خورده ی ساق های پاهای زنده جنده
حاوی رقص هزار عشوه درد انگیز
اند.
احمد شاملو در این بند از شعرش
در واقع
آنچه خود خواسته است،
به بیگانه ی شیرازی نسبت داده است.
اینها ایدئال های مجانین سکس پرست فاشیستی اند
که
دد واره و درنده واره اند.
زن
در قاموس این لاشخورها،
حکم بز و بره و گوسفند و بچه آهو
در قاموس گرگ های گرسنه را دارد.
این همان بربریت فاشیستی است
که
از زبان فریدریش نیچه ی دیوانه تبیین می یابد:
«وقتی به نزد معشوقت می روی،
شلاقت
را فراموش مکن.»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر