۱۳۹۷ خرداد ۷, دوشنبه

تأملی در اثری از سید احمد کسروی (۱)


شیخ قربان از نجف می آید 
احمد کسروی

ویرایش و تأمل 
از
میم نون

به نام پاك آفرینندۀ جهان

 
تابستان سال ۱۳۲۴ است.
اتوبوسي ازتهران راه افتاده به تبريز مي رود.
يك ملاي زنجاني هم كه ازنجف مي آيد 
در تاكستان
  سواراتوبوس مي شود. 
 
ملا با جواني از اتوبوس نشينان گفتگو مي كنند. 
 
  پيرمردي ازاهالی ابهررود هم گاهي دخالت مي كند. 
 
ما آن ملا را شيخ قربان، آن جوان را آقا احمد، آن پيرمرد را علي بيك نام گزارده ايم وگفتگوی شان را دراينجا نقل مي كنيم:
 
شيخ قربان: 
آقا چرا ريش خود را تراشيد ه ايد؟ 

آقا احمد: 
عجب! 
من هم مي خواستم ازشما بپرسم كه چرا سر خود را تراشيده ايد؟ 

شيخ قربان:
 آقا چه مي فرماييد! 
ريش تراشيدن حرام است. 
خدا نهي فرموده. 
هيچكس نبايد ريشش را بتراشد. 
اما سرتراشيدن مباح است، 
اختياري است.
 
آقا احمد: 
خوب جوابي داديد. 
چون دراتوبوس نشسته ايم و بي كاريم و اين مسافران هم هستند،
 بهتراست با شما قدري صحبت كنيم. 
 
به قول تبريزي ها:
« به راه، نردبام گذاريم.»
 
 اما يك خواهش ازشما دارم وآن اينكه اوقات تلخ نشويد و هرچه مي گوييد با دليل بگوييد.
 
شيخ قربان: 
بسيار خوب، صحبت كنيم.
 
آقا احمد: 
گفتيد ريش تراشيدن حرام است، خدا نهي فرموده. 
اين را ازكجا مي گوييد؟ 
مگرشما از پيش خدا مي آييد؟ 

شيخ قربان: 
 اين چه فرمايشي است؟! 
خدا پيغمبرفرستاده، به وسيلۀ او احكام را به ما ابلاغ كرده.
 
آقا احمد: 
مقصودتان كدام پيغمبراست؟
 آيا پيغمبراسلام است؟ 

شيخ قربان: 
بلي، پيغمبراسلام صلواة الله و سلامه عليه و آله.
 
آقا احمد: 
ازپيغمبراسلام قرآني دردست ما ست. 
من در آن كتاب گفتگويي از ريش تراشيدن و نتراشيدن نديده ام. 
 دركجاي قرآن چنين چيزي هست؟!
 
شيخ قربان: 
مگر تنها احكام قرآن است؟!
 مگرهمۀ احكام درقرآن بيان شده؟!
اغلب احكام دراحاديث است. 
درحديث هست كه مارماهي را به خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند. 
فرمود: 
«نخوريد.
 قومي ازبني اسرائيل بودند كه ريش خود را مي تراشيدند، خدا مَسخ شان كرد و مارماهي گردانيد.»
 
آقا احمد: 
ممنون شدم كه اين حديث را بيان كرديد. 
ولي تعجب مي كنم كه اول مي گفتيد:
 «پيغمبرفرموده»
 و
حالا معلوم شد به قول خودتان اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده 
نه پيغمبر.
اميرالمؤمنين عليه السلام هم گفتگو از حرام بودن گوشت مارماهي كرده 
و 
نه از حرام بودن ريش تراشي.
 
من مي خواهم بگويم قضيه هم ازاصل دروغ بوده. 
 
اين قصه هاي آدم مسخ كردن كه دركتاب هاي شما بسيار است 
همگی دروغ اند.
 
 شما اگرمثل ما به اين مدرسه ها رفته بودید و درس هاي تازه خوانده بوديد 
مي ديديد كه مارماهي نيزمثل ديگرماهي ها ست. 
به همان سان که آنها خلق شده اند، مارماهی هم همان طورخلق شده است.
 
شما مي گوييد:
ميمون، خوك، خرس آدم بودند كه چون گناه كرده اند 
خدا مَسخ شان کرده و به اين صورت شان انداخته.
 
 اينها افسانه هاي بني اسرائيل است 
كه 
به دست شما افتاده. 
 
علما 
 آنها را مورد تمسخر قرار مي دهند. 
 
برعكس گفتۀ شما 
علما ثابت كرده اند كه آدم اصلش ميمون بوده 
كم كم توسعه یافته
و
 آدم شده است.
 
شيخ قربان اوقات تلخ شده با تندي مي گويد:
«اینها همه اش جواب دارد».
 
آقا احمد به آرامی در جواب شیخ
 مي گويد: 
من حرف هایم هنوز تمام نشده. 
بگذارحرف هاي من تمام بشود 
آن وقت شما هر جوابي داريد 
بگوييد.
 
 ضمنا ما هم شرط كرديم که  اوقات تلخي نكنيد!
 
شيخ قربان: 
بفرماييد، تاحرف هاتون تمام بشود.
 
آقا احمد: 
ما اگربه كتاب هاي شما باوركنيم 
بايد بگوييم
 خدا در زمان هاي قديم بسياركارها كرده كه امروزنمي كند. 
 
درزمان هاي قديم مردم را ميمون مي ساخته، خرس مي گردانيده، خوك مي ساخته.
 
حالا ديگرآن كارها را نمي كند. 
ما تاكنون نشنيديم 
دريك جاي دنيا مردم
 صبح 
پا شوند و ببينند اعضای فلان خانواده خرس شده اند، خوك شده اند. 
 
در تاريخ ها هم، چنين چيزي نخوانده ايم.
 
در زمان هاي قديم 
خدا در كارهاي خود چندان جدي بوده 
كه 
يك طايفه 
را
چون مَردهاشان ريش مي تراشيده اند 
  غضب كرده وهمه را مارماهي گردانيده است. 
 
ولي 
حالا 
سليقه اش عوض شده. 
 
حالا 
ديگرآن جديت را ندارد. 
 
حالا 
  نصف مردم دنيا ريش مي تراشند، 
زن ها گيس مي برند، 
مردها و زن ها با هم قاتي شده، مي رقصند.
 
خدا
حالا
هيچ اعتنايي ندارد وغضب نمي كند. 
 
میليون ها مردم بي گناه را مي كشند، 
با پرتاب بمب اتمي 
 در
چند دقيقه 
شهري را زير و رو مي کنند
 
خدا
 اهميتي به آنها نمي دهد
 
شيخ قربان: 
آقا كفريات نگوييد! 

آقا احمد:
 اينها كفريات شما ست كه من نقل مي كنم. 
 
من هنوز به حرف هاي خودم نرسيده ام. 
 
اين حرف شما ست كه مي گوييد خدا چندان تنگ ديده و بي رحم بوده كه به خاطر تراشيدن موي ريش 
قومي را مسخ كرده،
 از آدميت بيرون آورده. مارماهي گردانيده. 
 
من نمي دانم 
چه تفاوتي ميانۀ موي ريش و موي سرهست 
كه 
خدا يكي را مباح گردانيده كه بتراشند، 
ولي از تراشيدن آن يكي به اين اندازه بدش مي آيد؟!
 
شيخ قربان: 
 
ما كه نمي توانيم با عقول ناقصۀ خود دركار خدا دخالت كنيم! 

آقا احمد: 
ببخشيد آقا،
 اينها احكام خدا نيست،
 اينها ساخته هاي شما ست. 
 
شما عادت كرده ايد كه هرچه دل تان خواست 
فوري برايش حديثي بسازيد.
 
 شما كساني هستيد 
كه
 اگر درسر سفره
ازفلان خوراك خوش تان بيايد 
فوري حديثي درفضيلت آن درست مي كنيد:
«المؤمنون حلويون»
«مؤمن حلوا خواه است.»
 «خربزه از ميوه هاي بهشت است.»
 «خوراك اهل بهشت، گوشت مرغ است.»
 
مفهوم «عقول ناقصه»
  هم غلط است، 
عقل هاي ما ناقص نيستند. 
 
ما هرچيز را بايد با عقل خود قضاوت كنيم 
و
هر چيزرا كه عقل نپذيرفت 
رد كنيم. 
 
ولي حرف من با شما دراين باره ها نيست. 
 
من با شما گفتگوي اساسي ديگري دارم و بعضي سؤال ها خواهم كرد 
  خواهش مي كنم بي آنكه عصباني شويد
 جواب دهيد.
 
پایان
بخش اول
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر