آب ها
خواب مرا می بینند
بازوانی پنهان
می کشندم
می کشندم
(مرا می کشند)
ـ به شتاب ـ
می برندم
(مرا می برند)
به
دل وحشت دریای پر آب
با
چنین دریایی در جان
خوابم
(در خواب هستم)
اکنون
موج ها در من و من در موجم
غم لبریز شده
اشک آبم
(آب متشکل از اشک هستم و یا اشک آب گریان هستم)
اکنون
می شوم
ماهی و مرجان و صدف
می شوم
مروارید
می شوم
قطره و کف
می زنم
بر
ساحل
می خورم
بر
صخره
روح دریا هستم، سخت خرابم
اکنون
تا
از
این خواب مشوش به در آید، دریا
و
و
رها داردم
(مرا رها دارد، رها کند، مرا)
از جنبش پیوسته خویش،
دست در می کنم
دست در می کنم
ـ از هر گوشه ـ
نعره برمی دارم
نعره برمی دارم
ـ از بن جان ـ
از کران تا به کران در تک و تابم
(در تک و تاب هستم، در دوش و شتاب هستم)
اکنون
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر