شکوهِ خیزشِ مردمِ بی لبخند
و
یک نکته پیرامون شعارهای ارتجاعی
محمد قراگوزلو
منبع:
سیات اخبار روز
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
همانطور که ذکرش گذشت،
مردم بی لبخند
یکی از مفاهیم ادبی ـ استه تیکی ـ هنری احمد شاملو ست.
بر کدام جنازه زار میزند؟
احمد شاملو
این
عنوان این شعر احمد شاملو ست.
۱
ساز
به ابزار نواختن موسیقی اطلاق می شود.
بر
کدام جنازه
زار می زند این ساز؟
احمد شاملو
عملا و عینا
یعنی بی آنکه روحش حتی باخبر باشد،
دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت
را
به شکل دیالک تیک ساز و جنازه بسط و تعمیم می دهد.
ساز
بدین طریق
سوبژکتیویزه می شود
و
جنازه
اوبژکتیویزه.
ساز
در این شعر شاملو
به صورت سکنه بدبخت دهات ایران تصور و تصویر می شود
که
بر جنازه ای زار می زنند.
البر کامو
نویسنده محبوب جلال آل احمد و احمد شاملو
هم
در
اثرش تحت عنوان بیگانه،
زنان زشت عرب
را
تصویر می کند
که
با
جنازه ها
سر و کار دارند.
شاملو
به
دکتر خصوصی اش
می گوید
که
در کدام عکس ها سعی کرده
که
با
سیگار و ادا و اطوار
به
البرکامو
شباهت پیدا کند.
۲
بر
کدام جنازه
زار میزند این ساز؟
دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت
در
ایده ئولوژی شاملو
عاری از ذره ای زندگی و زیبایی است.
نه
جنازه
چیز شادی انگیز دلگشایی است
و
نه
جماعت غمزده ای که زار می زنند.
شعرای توده هم دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت
را
در
این زمینه
تماتیزه کرده اند
(موضوعیت بخشیده اند)،
ولی
نه،
به صورت تهوع انگیزی که البر کامو و احمد شاملو،
تماتیزه می کنند.
داروگ
نیما یوشیج
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گر چه می گویند:
«می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران»،
قاصد روزان ابری،
داروگ
کی می رسد باران؟
بر
بساطی
(سفره ای)
که
بساطی
(اطعمه و اشربه ای)
نیست
در درون کومه ی تاریک من
که
ذره ای با آن نشاطی نیست
و
جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می ترکد
ـــ چون دل یاران که در هجران یاران ـــ
قاصد روزان ابری،
داروگ
کی می رسد باران؟
۳
بر
کدام جنازه
زار میزند این ساز؟
روشنفکران فاشیسم
(اگزیستانسیالیسم)
جامعه
را
به صورت مرده شوی خانه
و
اعضای جامعه
را
به عنوان مشتی جذامی تهوع انگیز
تصور و تصویر می کنند.
بی دلیل نیست
که
عنوان یکی از رمان های ژان پل سارتر، «تهوع» است.
مترجم خری آن را به استفراغ ترجمه کرده بود.
شاملو
در بیمارستانی که بسترِ من در آن به جزیره ای در بی کرانگی می ماند
گیج و حیرت زده به هر سویی چشم می گردانم:
این بیمارستان از آنِ خنازیریان نیست.
سلاطونیان و زنانِ پرستارش
لازم و ملزومِ عشرتی بی نشاطاند.
جذامیان آزادانه می خرامند، با پلک هایِ نیم جویده
و
دو قلب در کیسه یِ فتق
و
چرکابه ای از شاش و خاکشیر در رگ
با جاروهایِ پر بر سرنیزه ها
به گردگیریِ ویرانه.
راهروها
با
احساسِ سهمگینِ حضورِ سایه ای هیولا
که
فرمانِ سکوت میدهد،
محورِ خوابگاه هایی است با حلقه هایِ آهن در دیوارهایِ سنگ
و
تازیانه و شمشیر بر دیوار.
اسهالیان
شرم
را
در باغچه هایِ پُرگُل به قناره می کشند
و
قلبِ عافیت در اتاقِ عمل می تپد
در تشتکِ خلاب و پنبه
میانِ خرناسه ی کفتارها زیرِ میزِ جراح.
اینجا
قلبِ سالم
را
زالو
تجویز می کنند
تا سرخوش و شاد همچون قناری مستی
به شیرین ترین ترانه ی جانت نغمه سردهی تا آستانِ مرگ
که می دانی
امنیت
بلالِ شیردانه ای است
که در قفس به نصیب می رسد،
تا
استوارِ پاسدارخانه برگِ امان در کفت نهد
و قوتی مسکّن ها را در جیبِ روپوشت:
«یکی،
صبح
یکی، شب،
با عشق»
اکنون شبِ خسته از پناهِ شمشادها می گذرد
و
در آشپزخانه
هم اکنون
دستیارِ جراح
برایِ صبحانه ی سرپزشک
شاعری گردنکش را عریان می کند
(کسی را اعتراضی هست؟)
و
در
نعشکشی
که
به گورستان می رود
مردگانِ رسمی هنوز تقلایی دارند
و
نبضها و زبانها
را
هنوز
از
تبِ خشم
کوبِش و آتشی
هست.
عریان بر میزِ عمل چاربندم
اما باید نعره ای برکشم:
شرفِ کیهانم
آخر
هابیلم
من
و
در کدوکاسه ی جمجمه ام
چاشتِ سرپزشک را نواله ای هست.
به غریوی تلخ
نواله را به کامش زهرِ افعی خواهم کرد،
بامدادم
آخر
طلیعه ی آفتاب ام.
پایان
ویرایش
از
تارنمای داارة المعارف روشنگری
۴
بر
کدام جنازه
زار میزند این ساز؟
در این شعر شاملو
نه،
اوبژکت،
چنگی به دل می زند
و
نه،
سوبژکت.
اوبژکت
جنازه است.
لاشه است.
اگر در تدفین، تأخیر افتد، تعفن انگیز خواهد بود.
سوبژکت،
سازی
است
که
زار می زند.
تنها چیزی
که
در
اشعار شاملو
و
در
آثار طیف متلون نمایندگان شاملوئیسم و شاملوچیسم،
زیبا
ست
و
در نهایت جمال و کمال کبریایی است،
خود احمد شاملو
ست
و
یا
خود نماینده ی شاملوئیسم و شاملوچیسم
است.
هر کدام از اینها
هابیلی
شرف کیهانی
بامدادی
طلیعه ی آفتابی
است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر