۱۳۹۶ آبان ۲۶, جمعه

کلنجار مفهومی با مفاهیم فئودالی (۱۹)

 
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
 
۱
دل دردمند ما را که اسیر تو ست،
 یارا
به وصال مرهمی  نه،
 چو به انتظار خستی (مجروح ساختی)

معنی تحت اللفظی:
دل دردمند ما اسیر تو ست.
با دیداری بر دل  ما مرهمی بگذار
که
از دوری ات، مجروح گشته است.
 
سعدی در این بیت غزل،
معشوق 
را
به مثابه صیاد تصور و تصویر می کند.
 
فونکسیون معشوق
در اشعار شعرای کلاسیک قرون وسطای فئودالی ایران،
صید دل عاشق 
است.
 
محتوای دهها ترانه دلکش و مرضیه و این و آن،
همین است.
 
سؤال
 این است
که
به چه دلیل و چرا؟
 
عشق
اصولا و اساسا
حادثه ای خودپو و ناگهانی است.
 
فعال مایشاء
در جریان جرقه آسای عشق،
وجود عاشق است و نه معشوق.
 
معشوق بیچاره
اصلا
کاره ای نیست.
 
این عاشق است که به محض دیدن او،
از خود بی خود می شود و دل از کف می دهد.
 
مثل ذرات آهن
که
به محض نزدیک شدن به آهنربا،
جذب غیر ارادی و ناخواسته آن می شود.
 
معشوق
چه بسا
اصلا خبری ندارد که خری عاشق او شده است.
 
۲
دل دردمند ما را که اسیر تو ست،
 یارا
به وصال مرهمی  نه،
 چو به انتظار خستی (مجروح ساختی)
 
دلیل این تصور و تصویر شعرای فئودالی از معشوق،
احتمالا
ماهیت طبقاتی معشوق و حرفه و هنر او 
ست:
 
معشوق 
در اشعار سعدی و حافظ
اعضای طبقه حاکمه
 و
بویژه
اعضای هیئت حاکمه اند.
 
معشوق 
 خوانین و سلاطین 
و
  توله های آنها هستند.
 
امثال تیمور لنگ و پادشاهان چلقوز فارس و غیره اند.
 
کسب و کار این اجامر
یا
جنگ و اسیر سازی کودکان و زنان و نوجوانان اقوام دیگر است
و
یا
 شکار
و
صید گوزن و آهو و گورخر و غیره.
 
همه این شق القمرهای خوانین و سلاطین فئودالی
(معشوقان شعرای طبقه حاکمه)
 در آیینه خیال شعرا
منعکس می شوند
و
به زیور شعر آراسته می شوند.
 
۳
 
دل دردمند ما را که اسیر تو ست،
 یارا
به وصال مرهمی  نه،
 چو به انتظار خستی (مجروح ساختی)
 
به همین دلیل
از مفاهیم زیر به وفور استفاده می شود:
کمند عشق
قید و بند عشق
اسارت دل
تیر عشق
شمشیر عشق
زخم عشق
مرهم بر زخم عشق
و
غیره
 
چه بسا
صحنه جنگ و شکار
به 
صحنه عشق
استحاله می یابد.
 
دل
در این بیت غزل شیخ شیراز
بسان دختر بچه ای و یا آهوبچه ای
اسیر معشوق کذایی است.
 
معشوق کذایی
دل شاعر و یا راوی شعر
را
اسیر کرده و برده است.
 
۴
دل دردمند ما را که اسیر تو ست،
 یارا
به وصال مرهمی  نه،
 چو به انتظار خستی (مجروح ساختی)
 
ایراد منطقی و تجربی این بیت شعر شیخ
این است
که
دل 
اگرچه توسط دلبر به اسارت برده شده است،
علیرغم آن
در انتظار دلبر است
و
از
 فرط انتظار
 مجروح 
(خسته) 
است.
 
بدین طریق
حکیم خردگرای قرون وسطی،
خردستیزی
اشاعه می دهد.
 
۵
دل دردمند ما را که اسیر تو ست،
 یارا
به وصال مرهمی  نه،
 چو به انتظار خستی (مجروح ساختی)
 
وصال
در این بیت غزل شیخ
به مرهم تشبیه می شود:
وصل عاشق و معشوق
به مثابه تعمیر خرابه دل محسوب می شود.
 
این
همان شیخ شیراز است
که
در شعر دیگری
از
قول مجنون
دوری عاشق از معشوق
را
«ضروری»
قلمداد می کند.
 
به مجنون کسی گفت 
کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیایی به حی (قبیله مجنون)؟

مگر در سرت شور لیلی نماند
خیالت دگر گشت و میلی نماند؟

چو بشنید 
بیچاره 
بگریست زار
که
  ای خواجه دستم ز دامن بدار

مرا خود دلی دردمند است ریش
تو نیزم نمک بر جراحت مریش

نه،
 دوری
 دلیل صبوری بود
که بسیار دوری 
ضروری
 بود.»

بگفت: 
«ای وفادار فرخنده خوی
پیامی که داری به لیلی بگوی.»
بگفتا:
 «مبر نام من پیش دوست
که حیف است نام من
 آن جا که او ست.»
 
۶
این حاکی از آن است
که
  تئوری عشق سعدی
فاقد پیگیری منطقی است.
 
یعنی
سعدی
تعریف روشنی از عشق ندارد.
 
ما
احتمالا
در 
تئوری عشق سعدی
(و حافظ)
با 
دیالک تیک خردستیزی 
سر و کار داریم:
 
منظور
 از 
دیالک تیک خردستیزی
این است
که
خردستیزی
از سویی 
سبب می شود
که
سعدی
عقل
را
و
موازین عقلی
را
لگدمال کند
و
از سوی دیگر
با لگدمال کردن عقل و موازین عقلی،
به
 اشاعه خردستیزی 
بپردازد.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر