ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
ای بسا شب ها که در خواب من آمد، او
چشم هایش چشمه های اشک و خون بودند
سخت می نالید، می دیدم که بر لب هاش
ناله هایش خالی از رنگ فسون بودند
شرمگین ز این نام ننگ آلوده ی رسوا
گوشه ای می جست تا از خود رها گردد
پیکرش رنگ پلیدی بود و او گریان
قدرتی می خواست تا از خود جدا گردد
معنی تحت اللفظی:
ابلیس را من بار ها به خواب دیده ام.
ابلیس از وضع خود نالان و ناراضی است.
از نام ننگبارش شرمسار است.
دلش می خواهد که از خود جدا شود.
ابلیس شناسی فروغ جوان
شاید در مقیاس بین المللی بی نظیر باشد.
ابلیس
در قاموس فروغ جوان
موجود بیچاره، بینوا، ستمدیده و ترحم انگیزی
است.
ستمگر و مقصر اصلی در وضعیت نکبتبار ابلیس،
طبقه حاکمه ـ خدا
است.
ابلیس
در رابطه با چیستایی خود
صاحب اختیار (مختار) و صاحب اراده نیست.
اگر به میل و اراده خودش بود،
اگر امکان انتخاب داشت،
فونکسیون دیگری در رابطه با محیط پیرامون خود
مثلا
در رابطه با انسان ها
به عهده می گرفت.
اکنون
ابلیس
را
بهتر
می توان
شناخت:
می توان گفت
که
ما
با
دیالک تیک رسالت
سر و کار داریم:
دیالک تیک رسول مثبت و رسول منفی
پیامبران
ماهیتا فرقی با شیاطین ندارند:
هر دو مأمورند و معذورند.
هر دو آن می کنند که آمر می خواهد.
بنابرین
مثلا
فرق حضرت محمد با ابلیس
فرق فونکسیونالی
است.
حضرت محمد با ابلیس
در صحنه تئاتر هستی
نقش ها و رل های متضاد
به عهده گرفته اند.
هم
حضرت محمد
و
هم
ابلیس
رسوال طبقه حاکمه ـ خدا
هستند.
اگر حضرت محمد می گوید:
انا عبد الله، اتائک الکتاب و جعلنی نبیا
(من بنده الله هستم.
کتابی برای من خواهد داد و مرا رسول خود خواهد کرد)
ابلیس
هم
در این بند شعر فروغ
همین حرف او را می زند.
با این تفاوت
که
حضرت محمد رسول مثبت الله است
و
ابلیس
رسول منفی او ست.
حضرت محمد و ابلیس
دو روی سکه دیالک تیکی واحدی
اند:
الف
حضرت محمد امر به معروف می کند و نهی از منکر.
ب
ابلیس نهی از معروف می کند و امر به منکر.
هر دو
هیچکاره
اند.
همه کاره
طبقه حاکمه ـ خدا
ست.
فرق حضرت محمد با ابلیس
این است
که
حضرت محمد از فونکسیون محوله به خود
راضی
است،
ولی
ابلیس
ناراضی
است.
فروغ
در ادامه همین شعر عصیان
این مسئله را
وسیعا و عمیقا
استه تیزه، تئوریزه و اثبات خواهد کرد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر