جمعبندی
از
میم
حجری
۱
فروغ فرخزاد
ای بس بهار ها
که
بهاری نداشتم
۲
ای بسا
پرسیده ام از خود:
«زندگی آیا درون سایه ها مان رنگ
می گیرد،
یا
که
ما
خود،
سایه های سایه های خویشتن هستیم؟»
۳
لبریز گشته،
کاج کهنسال
از
غار غار شوم کلاغان
رقصد به روی پنجره های باز
ابریشم معطر باران
۴
گوش کن،
وزش ظلمت
را
می شنوی؟
۵
«در انتظار دره ها رازی است.»
این
را
به
روی قله های کوه
بر سنگ های سهمگین کندند،
آنان
که
در خط سقوط خویش
یک شب
سکوت کوهساران
را
از
التماسی تلخ
آکندند.
۶
می توان
ـ با زیرکی ـ
تحقیر کرد،
هر معمای شگفتی
را.
۷
منوچهر آتشی
من
یار آنانم
که
زیر آسمان
کس یارشان نیست.
۷
مرا ان دل که بر دريا زنم نيست
فریدون مشیری
به پيش روی من
ـ تا چشم ياری مي کند ـ
دريا ست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پيدا ست.
در اين ساحل که من افتاده ام، خاموش
غمم،
دريا
دلم،
تنها
ست.
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست.
خروش موج با من مي کند نجوا،
که
هر کس دل به دريا زد، رهايی يافت
که
هر کس دل به دريا زد رهايی يافت
***
مرا آن دل
که
بر دريا زنم
نيست
ز پا اين بند خونين بر کنم نيست
اميد انکه جان خسته ام را
به آن ناديده ساحل افکنم نيست!
پایان
ویرایش
از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر