۱۳۹۶ خرداد ۱۷, چهارشنبه

تأملی در مقوله عشق (۴۸)

تحلیلی
از
 ربابه نون 
   
اینسترومنتالیزاسیون عشق 
(ابزارسازی از عشق)  
به نیات ایده ئولوژیکی

سعدی
 

تو را سری است که با ما فرو نمی‌ آید
مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید

کدام دیده به روی تو باز شد، همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی‌ آید؟

معنی تحت اللفظی:
کدام چشم تو را دید و مادام العمر نگریست؟
سعدی در بیت دوم این غزل،
دیالک تیک عاشق و معشوق
 را 
به شکل دیالک تیک دیده و روی بسط و تعمیم می دهد:
دیدن روی معشوق، همان
 و
گریه مادام العمر عاشق، همان.
سؤال 
این است که معشوق کیست 
که 
عشاق اگر یکبار در عمر خود چشم شان به رویش بیفتد، 
مادام العمر اشک می ریزند؟
۱
کدام دیده به روی تو باز شد، همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی‌ آید؟
این
اولا
بدام معنی است که عشاق 
تحت تأثیر جمال معشوق
 ـ مادام العمر ـ 
اشک شوق می ریزند.
این
ثانیا 
بدان معنی است که عشاق 
 ـ مادام العمر ـ
عاشق معشوق محبوب العموم اند.
۲
جز این قدر نتوان گفت، بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی‌ آید
معنی تحت اللفظی:
تنها عیبی که جمال تو دارد، 
این است که از طبع و خوی تو
بوی مهربانی به مشام نمی رسد.
سعدی
در این بیت غزل
مشخصه دیگر معشوق 
را
خاطرنشان می شود:
معشوق 
فردی نامهربان است.
بد خو ست.
بد اخلاق است.

این امری طبیعی است.
آدم که از سنگ نیست،
تا نسبت به همنوع مهربان باشد.

مسئله اما این است که عشوق
نسبت به عشاق سینه چاک بی تاب خویش
نامهربان است.

دلیل و یا دلایل این نامهربانی معشوق چیست؟

۳
نامهربانی معشوق نسبت به عشاق
به دلیل نیاز عشاق به او ست.
 
معشوق
اندام خود را کالا واره تصور می کند.
 
با تقاضای عظیم
طبیعی است که قیمت کالا بالا رود.

ما 
در این زمینه با دیالک تیک عرضه و تقاضا سر و کار پیدا می کنیم
 که فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک داد و ستد است.

کالا 
(معشوق) 
کمیاب تر کیمیا ست.
یکی بیش نیست.

متقاضی 
(عاشق)
 اما 
لا تحد و لا تحسی 
است.

طبیعی است که معشوق خود را تاقچه بالا بگذارد و ناز کند.

نامهربانی
در این صورت
نتیجه ی بی نیازی است.

نامهربانی صاحب کالا
به دلیل فراوانی مشتری است.

۴
جز این قدر نتوان گفت، بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی‌ آید

دلیل دیگر نامهربانی معشوق
می تواند در جایگاه اجتماعی اش باشد.

طبیعی است که شاهزاده ای، خان زاده ای، بورژوا زاده ای
برای اعضای دیگر طبقات اجتماعی بی اعتنا و نامهرابن باشد
تا مزاحمش نشوند.

به همین دلیل
معشوق 
همیشه
مراقبی 
(بادی گاردی)
به دنبال می کشد.

به همین دلیل
ما
در همه غزلیات قرون وسطای فئودالی
با
دیالک تیک 
عاشق ـ رقیب ـ معشوق
سر و کار داریم.

رقیب معانی متعدد دارد.

ولی
در هر صورت مانع وصل عاشق با معشوق می شود.

۵
چه جور  کز خم چوگان زلف مشکینت
بر اوفتاده ی مسکین چو گو نمی‌آید

در دیگر آثار سعدی
معشوق
عاشق 
را 
حتی
به تازیانه می بندد.

این بدان معنی است که نامهربانی به مثایه گشتاوری اخلاقی
مادیت می یابد و به نامهربانی عملی (عاشق ستیزی) مبدل می شود.

این چیزها طبیعی اند.

این چیزها را می توان بطور راسیونال (عقلی) توضیح داد و توجیه کرد.

چیزی که ایراسیونال (ضد عقلی) است،
این است که عاشق علیرغم تحقیر و تف و توهین و تخریب،
دست از معشوق بر ندارد.
 
۶
عاشق
در اشعار و آثار سعدی
بیشتر به گدای سمج و رودار و بی هویت و بی شخصیت شباهت دارد 
تا 
به 
آدم. 

عشق
به این دلیل
به درجه اسباب و ابزار خودستیزی و بیگانه پرستی تنزل می یابد.

به همین دلیل
از
رسوایی عاشق 
 سخن می رود.

در ترانه های فئودالی هم بکرات می شنویم:
رسوای زمانه منم.

عشق 
موجب تنزل مقام اجتماعی عاشق می شود.

این مسئله 
هم 
مسئله ای طبیعی است و بطور راسیونال قابل توضیح و توجیه است.

آنچه ایراسیونال است،
فضیلت سازی از ذلت توسط سعدی و امثالهم است:

عاشق 
در تئوری اجتماعی سعدی
به رسوایی خویش مفتخر است.

عاشق
رسوایی حاصل از عشقش را ایده ئالیزه می کند
و
به مثابه هنر و شق القمر قلمداد می کند.

۷


اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش
بد از من است که گوی ام نکو نمی‌ آید
 
معنی تحت اللفظی:
اگر دل مجروح من هزار زخم از تو بردارد،
تقصیر من است، که گوی ام را درست در معرض چوگان تو قرار نمی دهم.

سعدی در این بیت غزل،
دل عاشق را به گوی تشبیه می کند و معشوق را به چوگان باز چماق به دست.

بدین طریق،
دیالک تیک عاشق و معشوق به شکل دیالک تیک گوی و چوگان
بسط و تعمیم می یابد.

عاشق 
به صورت بیمار روانی مازوخیستی (خود آزاری) در می آید
و
معشوق 
به صورت بیمار روانی سادیست عاشق آزاری نمودار می گردد.

سؤال باز هم این است
 که
 در ورای مفاهیم مجرد عاشق و معشوق
مشخصا
چه کسانی در مد نظر سعدی قرار دارند؟


ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر