جمعبندی از
مسعود بهبودی
خری
را
ـ به زور ـ
به عروسی می بردند.
قاطری پرسید:
«چرا چموشی؟»
(چموش یعنی سرکش و لگد انداز)
خر نالید:
«برلی رقص نمی برند.
جهاز عروس را باید به بیت داماد ببرم
که در فاصله ای ۴ فرسنگی است.»
حریف
رفیق کسی است
که در وجودش،هراس، بی معنا ست
رفاقت را باید تعریف کرد.
۱
ما
با ۴ مقوله در این زمینه سر و کار داریم:
آشنایی
آشنایی
عشق
دوستی
رفاقت.
۲
کسی که ترس نشناسد،
سلب آدمیت شده است.
سلب آدمیت شده است.
۳
سنگواره شده است.
جزو عتیقه جات است و جایش در موزه جات.
جزو عتیقه جات است و جایش در موزه جات.
۴
ترس
آژیر اندام زنده است.
۵
ترس چیز بدی نیست.
ننگ نیست.
۶
تهور
قطبی از دیالک تیک ترس و تهور است.
تهور بهتر از ترس نیست.
۷
تهور بهتر از ترس نیست.
۷
ترس و تهور از عناصر پسیکولوژیکی اند.
۸
از ترس و تهور نمی توان و نباید معیار ساخت.
۹
معیار سازی از ترس و تهور
کسب و کار فئودالیسم و امپریالیسم و فاشیسم و فوندامنتالیسم است.
کسب و کار فئودالیسم و امپریالیسم و فاشیسم و فوندامنتالیسم است.
۱۰
پسیکولوژیسم یکی از مکاتب فلسفه امپریالیستی
برای خر کردن خلایق است.
آفتاب به گياهی می تابد که سر از خاک بيرون آورده باشد.
تولستوی
نامه گلرخ ابراهیمی از بند زنان زندان اوین
«نزدیک به چهار دهه از برافراشته شدن پرچم حاکمیت اسلامی می گذرد»
میم
برافراشته شدن پرچم حاکمیت اسلامی؟
۱
حاکمیت هرگز مذهبی ، دینی و یا ایده ئولوژیکی نیست، خواهر مجرد.
۲
حاکمیت همیشه و همه جا
طبقاتی
است.
حتی در کره مریخ.
حتی در کره مریخ.
۳
حکومت اما می تواند
تئوکراتیکی (مثلا خلافت اسلامی)
سلطنتی استبدادی (مطلقه)
سلطنتی مشروطه
جمهوری خلقی،
جمهوری فاشیستی
خلافت فوندامنتالیستی
و
غیره
باشد.
۴
اینجا
پای دیالک تیک زیربنای اقتصادی ـ روبنای ایده ئو لوژیکی
(دیالک تیک حاکمیت و حکومت، طبقه حاکمه و هیئت حاکمه)
در بین است.
۵
تو آخر چه دانشجویی در دانشکاه اوین هستی
که از ساده ترین مفاهیم مربوط به جامعه بشری
بی خبری؟
بی خبری؟
من رأی می دهم
من رأی نمی دهم
یزدان سلحشور
سیاست
من رأی نمی دهم
یزدان سلحشور
سیاست
عینِ خانواده است
بعضی ها طلا می گیرند،
بعضی ها طلاق
آنکه بوسه اش را از خانه بیرون می برد
رأی ها
درِ خانه را می بندند
می گویند:
«برو همانجا بخواب که دیشب...!»
زندگی
شبیه ترانه است
تو می خوانی
برخی زمزمه اش می کنند
برخی با صدای ترومپت های انسانی
در بدمستی
مینوازندش.
به خاطرِ خدا
به من رأی نده
من برای رئیس جمهور شدن
کمی خدا زده ام
نشئه ام، نشئه
باران
به چتر رأی می دهد
برف
به بالاپوش
مردم
به مأمورانی که هر روز
آنان را جریمه می کنند
و
آنان
هر روز
کیسه ای از فحشهای شان را
بر دوش شان می نهند
تا در جوب ها خالی کنند
ـ به آرامی ـ
نمک
به چه رأی میدهد؟
به نان؟
به زبان
که تنها گوشتِ به جامانده در دهان ها ست؟
برویم
رأی بدهیم
درکه زیباتر از آن است
که
اوین نداشته باشد.
به خاطرِ خدا
به من رأی نده
من برای رئیس جمهور شدن
کمی خدا زده ام
نشئه ام، نشئه
بدو، بدو، بدو، پسرم
آنکه می خواهد از سرسره بالا برود
به تو می گوید:
«الاکلنگ هم هست
تاب هم هست!»
چرا در این پارک
ورود آدم های گنده ای را
که از سرسره ها بالا می روند،
ممنوع نمی کنند؟
بدو، بدو، بدو، پسرم
اگر به تو گفتند
که
سرسره خراب شده
مالِ انتخابات است.
اگر به تو گفتند:
«برو به تاب رأی بده
مالِ انتخابات است.»
همیشه از من پرسیده ای:
«استعاره یعنی چه؟»
تو می خواهی بزرگ شوی
آزاد باشی
عشق بورزی
و به من بگویی:
«پدر، سرسره را نجات دادم»
و
آن موقع
دیگر من نیستم
اگر بادی وزید
من بخشی از آن بادم
بخشی از آفتابی که بر تو می تابد
بخشی از علف ها
بخشی از پرندگان.
به خاطرِ خدا
به من رأی نده
من برای رئیس جمهور شدن
کمی خدا زده ام
نشئه ام، نشئه
پایان
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
بعضی ها طلا می گیرند،
بعضی ها طلاق
آنکه بوسه اش را از خانه بیرون می برد
رأی ها
درِ خانه را می بندند
می گویند:
«برو همانجا بخواب که دیشب...!»
زندگی
شبیه ترانه است
تو می خوانی
برخی زمزمه اش می کنند
برخی با صدای ترومپت های انسانی
در بدمستی
مینوازندش.
به خاطرِ خدا
به من رأی نده
من برای رئیس جمهور شدن
کمی خدا زده ام
نشئه ام، نشئه
باران
به چتر رأی می دهد
برف
به بالاپوش
مردم
به مأمورانی که هر روز
آنان را جریمه می کنند
و
آنان
هر روز
کیسه ای از فحشهای شان را
بر دوش شان می نهند
تا در جوب ها خالی کنند
ـ به آرامی ـ
نمک
به چه رأی میدهد؟
به نان؟
به زبان
که تنها گوشتِ به جامانده در دهان ها ست؟
برویم
رأی بدهیم
درکه زیباتر از آن است
که
اوین نداشته باشد.
به خاطرِ خدا
به من رأی نده
من برای رئیس جمهور شدن
کمی خدا زده ام
نشئه ام، نشئه
بدو، بدو، بدو، پسرم
آنکه می خواهد از سرسره بالا برود
به تو می گوید:
«الاکلنگ هم هست
تاب هم هست!»
چرا در این پارک
ورود آدم های گنده ای را
که از سرسره ها بالا می روند،
ممنوع نمی کنند؟
بدو، بدو، بدو، پسرم
اگر به تو گفتند
که
سرسره خراب شده
مالِ انتخابات است.
اگر به تو گفتند:
«برو به تاب رأی بده
مالِ انتخابات است.»
همیشه از من پرسیده ای:
«استعاره یعنی چه؟»
تو می خواهی بزرگ شوی
آزاد باشی
عشق بورزی
و به من بگویی:
«پدر، سرسره را نجات دادم»
و
آن موقع
دیگر من نیستم
اگر بادی وزید
من بخشی از آن بادم
بخشی از آفتابی که بر تو می تابد
بخشی از علف ها
بخشی از پرندگان.
به خاطرِ خدا
به من رأی نده
من برای رئیس جمهور شدن
کمی خدا زده ام
نشئه ام، نشئه
پایان
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفخری
را
ـ به زور ـ
به عروسی می بردند.
قاطری پرسید:
«چرا چموشی؟»
(چموش یعنی سرکش و لگد انداز)
خر نالید:
«برای رقص نمی برند.
جهاز عروس را باید به بیت داماد ببرم
که در فاصله ای ۴ فرسنگی است.»