لئو لیونی
برگردان
میم حجری
به یاد
هادی کاف
که مرا با اهمیت مفاهیم آشنا ساخت.
· قیچی مداد را دید، به او «صبح بخیر» گفت و پرسید:
· امروز می خواهی چکار کنیم؟
· مداد اندیشید و گفت:
· بیا، امروز خرگوش بسازیم.
· مداد و قیچی دست به کار شدند.
· مداد تصویر خرگوشی را رسم کرد و قیچی از کاغذ رنگی یک خرگوش برید.
· طولی نکشید که خرگوش ها دوست صمیمی یکدیگر شدند و به بازی پرداختند.
· در نتیجه، پس از چندی گرسنه شدند.
· برای رفع گرسنگی به دنبال غذا گشتند.
· اما چیزی برای خوردن نیافتند و ناچار پیش مداد و قیچی برگشتند و از آندو غذا خواستند.
· مداد تصویری از یک هویج رسم کرد و قیچی هویجی از کاغذ رنگی برید.
· خرگوش ها هویج ها را خوردند و با شکم پر خوابیدند.
· وقتی بیدار شدند، باز گرسنه شان شد.
· دوباره خواستند به پیش مداد و قیچی بروند.
· ولی از آندو نشانی نیافتند.
· خرگوش های گرسنه همه جا را گشتند.
· همه جا را، حتی لابلای کتاب ها را.
· تا اینکه .....
· تا اینکه ناگهان چشم شان به یک هویج گنده قرمز رنگ افتاد.
· قیچی خرگوش گفت :
· این یک هویج راست راستکی است.
· مدادخرگوش پرسید :
· از کجا می دانی که این، یک هویج راست راستکی است؟
· قیچی خرگوش گفت :
· نگاه کن!
· این هویج سایه دارد.
· خرگوش های گرسنه به خوردن هویج آبدار راست راستکی پرداختند.
· وقتی سیر شدند، مدادخرگوش گفت:
نگاه کن!
· نگاه کن!
· ما هم سایه داریم.
· قیچی خرگوش گفت:
· پس ما هم خرگوش راست راستکی هستیم.
· آنگاه شاد و خشنود به بازی پرداختند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر