ویرایش و تحلیل از
یدالله سلطان پور
حیدر مهرگان
در سراپای او آنچه در اولین نگاه جلب نظر می کرد سبیل پر پشت و گورکی وارش
بود که
به سیمای او قاطعیت می داد و صلابت درونی اش را برملا می کرد.
سبیل
های خشن و مهاجمش با صورت او
که به یک جور مهربانی و طراوت در رایحه لبخند
ملایمی می درخشید،
تضاد آشکاری داشت.
فرنج مستعمل و نخ نمای آمریکایی،
که سه فصل از سال از تن او بیرون نمی آمد،
در همآهنگی با پیراهن مخملی
سیاهی که نزدیک به نیمی از سال او را همراهی می کرد،
اگر چه فقر پنهان او
را افشاء می کردند،
در عوض به او حالت بی نیازی و برازندگی یک انقلابی را
می دادند،
که در زندگی متلاطمش جایی برای ظاهرآرایی و زمانی برای نگریستن
در آیینه وجود ندارد.
انسانتصویر و انقلابی تصویر حیدر، تماشایی است:
به نظر حیدر، انقلابی به کسی اطلاق می شود که البسه ی مندرس بپوشد و البسه مندرس را سالی یکبار حتی نشوید.
این معیار آنارشیستی از انقلابی هنوز چیزی نیست.
چیز اعجاز البسه مندرس متعفن است:
۱
اگر چه فقر پنهان او
را افشاء می کردند،
در عوض به او حالت بی نیازی و برازندگی یک انقلابی را
می دادند،
که در زندگی متلاطمش جایی برای ظاهرآرایی و زمانی برای نگریستن
در آیینه وجود ندارد.
اعجاز البسه مندرس متعفن (البته با رعایت اکید هماهنگی رنگ اجزای متشکله اش)، از قرار زیر است:
الف
فقر پنهان او
را افشاء می کردند
معجزه اول البسه مندرس متعفن، افشای «فقر پنهان» فرد مربوطه است.
معلوم نیست که منظور حیدر از مفهوم «فقر پنهان» چیست.
شاید خودش هم نداند.
ب
به او حالت بی نیازی و برازندگی یک انقلابی را
می دادند
معجزه دوم البسه مندرس متعفن، اعطای «بی نیازی انقلابی» به فرد مربوطه است.
کشف منظور حیدر از مفهوم «بی نیازی» دشوار نیست:
انقلابی مندرس پوش گریزان از شست و شو، نیازی به وصله کردن البسه مندرس و شست و شوی آنها ندارد.
بنابرین، فرد بی نیازی از نخ و سوزن و طشت و آب و صابون است.
در شوروی مرحوم فیلمی از زندگی انقلابی کبیر حضرت ماخنو ـ سردسته آنارشیسم روس ـ ساخته اند که بر اساس رمانی از تالستوی است.
هم دیدنی است، هم خواندنی و هم عق زدنی.
البسه مندرس و متعفن ماخنو و حواریونش نیز همین فونکسیون را دارند:
فقر درونی انقلابیون هرج و مرج طلب را افشا می کنند و به حضرات، بی نیازی «انقلابی» اعطا می کنند.
منظور حیدر از مفهوم «بی نیازی انقلابی» هم همین است:
انقلابی واقعی در قاموس حیدر باید به چیزهای خیلی خیلی مهم «بیندیشد».
مثلا به هماهنگی رنگ فرنج و پیراهن و کلاه و کفش و جوراب و کیف و ماشین و دفتر و دستک.
نظافت و شست و شو و وصله کردن ژنده پاره های موسوم به لباس، در شأن او نیست.
پ
اگر چه فقر پنهان او
را افشاء می کردند،
در عوض به او حالت بی نیازی و برازندگی یک انقلابی را
می دادند،
که در زندگی متلاطمش جایی برای ظاهرآرایی و زمانی برای نگریستن
در آیینه وجود ندارد.
معجزه سوم البسه مندرس متعفن، اعطای برازندگی (شایستگی) انقلابی به فرد مربوطه است.
در قاموس حیدر مهرگان، معیار عینی شایستگی کسی به انقلابیگری، در بر کردن البسه مندرس و متعفن است.
حیدر در سنت سران آنارشیسم از ذلت ظاهری، معیاری برای فضیلت قلابی باطنی می سازد.
این فرمی از فرمالیسم (فرمگرایی، ظاهر سازی، تظاهر، تزویر، ریا، عوامفریبی و خودفریبی) است.
شکی نیست که فرد انقلابی باید به لحاظ فرم زندگی، پوشش، خورش، روش و رفتار با افراد عادی فرق داشته باشد، ولی قبل از جنبه های فرمال، باید به محتوا بیندیشد و بپردازد.
خود محتوا، تعیین کننده فرم درخور هم خواهد بود.
ت
اگر چه فقر پنهان او
را افشاء می کردند،
در عوض به او حالت بی نیازی و برازندگی یک انقلابی را
می دادند،
که در زندگی متلاطمش جایی برای ظاهرآرایی و زمانی برای نگریستن
در آیینه وجود ندارد.
حیدردر نهایت حیرت، دیالک تیک فرم و محتوا را اصلا نمی شناسد.
به همین دلیل فقط فرم را در نظر دارد و از فرم معیار می سازد.
حیدر اگر آثار مثلا نیک آیین را ورق زده بود، به دیالک تیک فرم و محتوا برمی خورد و به نقش تعیین کننده محتوا پی می برد.
نسل قدیم توده ای ها، که سهل است، حتی دهقانان هوشمند دهات، زراد خانه ای از شناخت افزارهای دیالک تیکی در اختیار داشته اند.
مثال
کودکی از دهقان فقیری پرسیده بود:
چرا برای قبر ننه ات، سنگ قبر درست و حسابی نمی خری؟
دهقان فقیر، در سنت سعدی جواب داده بود:
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست.
این بدان معنی است که دهقان بی همه چیز، به نقش تعیین کننده محتوا در دیالک تیک فرم و محتوا، واقف بوده است.
یعنی از پیشاهنگ پرولتاریا در هیئت حیدر، خردگراتر و خردمندتر بوده است.
ث
اگر چه فقر پنهان او
را افشاء می کردند،
در عوض به او حالت بی نیازی و برازندگی یک انقلابی را
می دادند،
که در زندگی متلاطمش جایی برای ظاهرآرایی و زمانی برای نگریستن
در آیینه وجود ندارد.
معجزه چهارم البسه مندرس و متعفن، خر کردن خلایق ساده لوح ظاهربین است:
از ظاهر کسی مثلا از البسه مندرس و متعفن کسی، خلایق خر به این نتیجه می رسند که زندگی عالیجناب متلاطم تر از دریا ست و اقیانوس آرام در مقابل تلاطم زندگی او لنگ می اندازد.
ج
اگر چه فقر پنهان او
را افشاء می کردند،
در عوض به او حالت بی نیازی و برازندگی یک انقلابی را
می دادند،
که در زندگی متلاطمش جایی برای ظاهرآرایی و زمانی برای نگریستن
در آیینه وجود ندارد.
معجزه پنجم البسه مندرس و متعفن، انتقال این توهم به همنوعان ابله است که در زندگی افراد مربوطه،، نه جایی برای ظاهر آرایی وجود دارد و نه فرصتی برای نگریستن در آیینه.
برای درک درجه عوامفریبی حیدر، باید به ضد دیالک تیکی مفهوم «ظاهر آرایی» اندیشید.
حیدر چنان وانمود می کند که انگار فرد مندرس پوش متعفن، جز باطن آرایی، جز کسب شعور فلسفی، علمی و انقلابی و شخصیت ناشی از این شعور، فکر و ذکر و سودایی در سر ندارد.
بطلان این توهم حیدر، وقتی اثبات می شود که دفاعیات و آثار گلسرخی و امثال او تجزیه و تحلیل دیالک تیکی شوند.
همین توهم حیدر راجع به گلسرخی را، سیاوش کسرایی راجع به خود حیدر داشته است:
سیاوش در شعر فوق العاده عاطفی و اندهبار و زیبایی، تحت عنوان «طلوعی با خورشید های خاموش»، حیدر را به همان سان ایده ئالیزه می کند که حیدر، گلسرخی را ایده ئالیزه کرده است:
·
مردی بر آمد:
·
فروتن مردی
·
با چشمانی از آسمان و عسل
·
با موسیقی خنده هایش
·
با طلای موهایش بر پیشانی
·
با قامتش
·
از بوریا و فولاد.
·
حیف مردی
·
نادره
·
از رنج خاسته،
·
دانش آراسته.
·
ریشه ی نور در جان آینه
·
و نهال رنگین کمان
·
در اشک شوق
·
شبنمی
·
با باور دریا
·
باده ای
·
بی جامه جام
·
و بال هائی
·
نه برای فرود.
·
در او
·
ستارگان تاریک
·
افول کردند
·
و با او
·
خورشیدهای خاموش
·
طالع شدند.
·
اما در من
·
باز
·
برادری به خاک افتاد،
·
تا باز برادرانی به پا ایستند.
·
مادر!
·
مادر!
·
خورشیدها با چه دردی
·
زاده می شوند !؟
·
خورشیدها با چه دردی می میرند!؟
·
به سن و سال حزب ما بود
·
آمیزه ای
·
از جوانی
·
و کمال.
·
کار رشته
·
پیکار سرشته
·
نسجی از اندیشه و عشق
·
از تبار تیزابی بود
·
و در تب دوست داشتن
·
تبر
·
بر ریشه جان خویش زد
·
و گلی دیگر نشاند
·
کنار سرخگل تنهای حزب ما
·
کهکشان پیوند بود
·
و از آن ستاره ای دیگر آویخت
·
بر پرچم فدائیان
·
دل تپنده شعله بود
·
در خاکستر
·
گل بود در فصل سترون
·
حیدر
·
نه از راه جنگل
·
که بر زمین
·
ارغوان پوش توده
·
می گذشت
·
و بهاری دیگر می جست
·
در مهرگان.
·
عطر تلخ شهادتش
·
چتر فراگیر جمع
·
وشمع لاغر جانش
·
شبچراغ راه.
با توجه به این تحلیل حیدر از گلسرخی، می توان به این نتیجه رسید که استنباط سیاوش از حیدر، نه رئالیستی، بلکه سوبژکتیویستی بوده است.
البته حیدر یک هزارم دانش نظری و تسلط اسلوبی سیاوش را حتی نداشته است.
سیاوش در این شعر، بر حسن دوست می افزاید.
ولی از کیسه خلیفه ای به نام حقیقت عینی در افشانی می کند.
تا دیر نشده باید چشم ها را شست و با دید دیگری چیزها را دید.
«اگر برای خود نیستیم.» (احسان طبری)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر