زیر خاکستر
تحلیلی
از
شین
میم شین
گر
چه از فرط غرور
اشکم
از دیده نریخت
بعد
تو
ـ لیک
ـ
پس
از آن همه سال
کس
ندیده به لبم خنده، هنوز
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگرچه از فرط غرور، گریه نکردم، ولی پس از گذشت اینهمه
سال، هنوز گل خنده ای بر لبم نروییده است.
·
شاعر در این دو بیت، لحظه جدائی جانان از خود را تصویر می کند.
·
سؤال این است که چرا لحظه جدائی
لحظه تراژیکی است؟
1
گر
چه از فرط غرور
اشکم
از دیده نریخت
·
لحظه جدائی عاشق و معشوق، لحظه جامه عمل پوشی اندیشه ی
جدائی است که سال های سال در دل یکی از آندو و یا حتی رد دل هر دو، پرسه زده است و
آشوب به پا کرده است.
·
بنابرین، می توان گفت که لحظه جدائی، لحظه گذار (استحاله)
اندیشه به عمل است.
·
لحظه مادیت یابی روح است.
·
مراجعه کنید به دیالک تیک ماده و
روح در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
2
گر
چه از فرط غرور
اشکم
از دیده نریخت
·
هگل علیه الرحمه برای تعلیم دیالک تیک ماده و روح، برای
تعلیم استحاله ماده به روح و روح به ماده به دانشجویان، ظهور و مرگ عیسی مسیح را مثال می زند:
الف
·
عیسی مسیح تجسم روح الله است.
·
روح الله نامرئی و غیر مادی، در هیئت عیسی مسیح، جسمیت، مادیت، شیئیت و آدمیت
کسب کرده است.
·
به زبان انجلیل، روح الله بدین
ترفند، گوشت مند، تن
مند، اندام مند، جسم مند شده است.
·
این یعنی گذار (ترانزیسیون،
استحاله) روح (روح الله) به ماده (عیسی صلواة الله علیه)
ب
·
عیسی مسیح در تئولوژی مسیحیت، دیالک تیکی از جسم و جان
است.
·
دیالک تیکی از جسم آدمی و روح الله
است.
·
با تصلیب عیسی مسیح، به فریادی از درد، روح الله از کالبد عیسی
مسیح بدر می شود:
·
روح الله از این به بعد بدون اندام
انسانی، به صورت روح
محض، به صورت روح مطلق و عاری از گوشت و پوست و استخوان ادامه حیات می دهد و هر از
گاهی در بالکان و واتیکان شق القمر می کند.
·
در قاموس هگل علیه السلام، ماده در هیئت عیسی مسیح، به روح استحاله می یابد.
·
دیالک تیک ماده و روح
3
گر
چه از فرط غرور
اشکم
از دیده نریخت
·
لحظه جدائی عاشق از معشوق، لحظه استحاله اندیشه جدائی به
عمل جدائی است.
·
لحظه تصمیمگیری است.
·
خصلت تراژیکی جدائی عاشق از معشوق، با لحظه جدائی روح الله از اندام عیسی مسیح
قابل مقایسه است:
·
فریاد درد عیسی مسیح به هنگام جان
دادن در صلیب، با
گریه و زاری عاشق و معشوق قابل قیاس است:
·
در لحظه جدائی، هم عاشق و هم معشوق، زار می زنند.
·
دست خودشان هم نیست.
·
سعدی لحظه جدائی از جانان را با
لحظه ی جدائی جان از اندام، قابل مقایسه می داند:
ای
ساربان
آهسته رو، کآرام جانم می رود
وآن
دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
من
مانده ام مهجور از او
بیچاره
و رنجور از او
گویی
که نیشی دور از او
در استخوانم می رود
گفتم:
«به
نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون»،
پنهان
نمی ماند که خون بر آستانم می رود
محمل
بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز
عشق آن سرو روان گویی روانم می رود
او
می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر
مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود
برگشت،
یار سرکشم، بگذاشت عیش ناخوشم
چون
مجمری پرآتشم،
کز سر دخانم می رود
(دود
از سرم بلند می شود)
با
آن همه بیداد او و این عهد بی بنیاد او
در
سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود
باز
آی و بر چشمم نشین، ای دلستان نازنین
کآشوب
و فریاد از زمین بر آسمانم می رود
شب
تا سحر می نغنوم و اندرز کس می نشنوم
و این
ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود
گفتم:
«بگریم
تا ابل
ـ چون
خر ـ
فروماند
به گل
و این
نیز نتوانم که دل با کاروانم می رود
صبر
از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گر
چه نباشد کار من، هم کار از آنم می رود
در
رفتن جان از بدن
گویند
هر نوعی سخن
من
خود به چشم خویشتن دیدم که
جانم
می رود
سعدی
فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا
طاقت
نمی آرم جفا
کار
از فغانم می رود
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
4
گر
چه از فرط غرور
اشکم
از دیده نریخت
·
اشک و زاری هر دو به دلیل رهایش
روان هر دو از فشار طولانی است.
·
تخلیه فشار پسیکولوژیکی کمرشکن،
خود را در فرم اشک و آه و اندوه و ضجه و زاری نمودار می سازد.
·
این پدیده ای خودپو است.
·
دست آندو نیست.
·
پس از اشک و ضجه و زاری، همدیگر را تحت
فشار قرار می دهند و بر سر تصاحب خرت و پرت های زندگی مشترک، چه بسا لت و پار می کنند.
5
گر
چه از فرط غرور
اشکم
از دیده نریخت
·
سؤال اکنون این است که چرا شاعر و جانان به هنگام جدا شدن
از همدیگر، گریه نکرده اند؟
·
منظور شاعر از مفهوم «غرور» چیست؟
·
وقتی پای غرور پیش می آید که شعوری
در میان باشد.
·
روندهای خودپو، مثلا گریه به هنگام جدائی، آگاهانه و ارادی
نیستند.
6
گر
چه از فرط غرور
اشکم
از دیده نریخت
·
احتمال اول این است که شاعر دروغ می گوید:
·
رابطه شاعر با جانان، اصلا رابطه مبتنی بر عشق اصیل نبوده است.
·
رابطه مبتنی بر لاس و لیس و عیش و
سکس کوتاهمدت بوده است و به همین دلیل بدون اشک و آه و زاری هر دو، خاتمه یافته
است.
7
گر
چه از فرط غرور
اشکم
از دیده نریخت
·
احتمال این هم می رود که جانان، عاشق عاشق تری گیر آورده
بوده و یا شاعر معشوق معشوق تری.
·
به همین دلیل جدائی، شادی آفرین بوده
است و فاتحه ای بر بحران گذار از روح به ماده، اندیشه به عمل خوانده است.
·
شاید هر دو ضمن همبائی و همخوابی
با همدیگر، با کسان
دیگر هم حال کرده اند و یا حتی با خیال دیگری با هم همبائی کرده اند.
8
گر
چه از فرط غرور
اشکم
از دیده نریخت
·
اگر شاعر دروغ نگفته باشد و واقعا از فرط غرور اشک
نریخته باشد، دال بر این است که جانان به هر دلیلی او را ترک گفته است و شاعر برای
پرهیز از آبرو ریزی، اشک نریخته است.
·
بیت بعدی شعر این حدس ما را تصدیق
و تأیید می کند:
بعد
تو
ـ لیک
ـ
پس
از آن همه سال
کس
ندیده به لبم خنده، هنوز
·
شاعر چنان از جدائی جانان ضربه روحی و روانی دیده، که پس
از گذشت سال های متمادی، هنوز به خود نیامده و در حسرت رویش گل خنده بر لب مانده
است.
·
مسئله اما این است که قحط جانان که
نبوده است.
·
چرا شاعر جانان قبلی را با جانان
جدید جایگزین نکرده است؟
8
·
شاید به این دلیلش این باشد که میان جانان و شاعر، اصلا
رابطه واقعی برقرار نشده است.
·
یعنی شاعر به جانان ابراز عشق کرده و به هر دلیلی با بی اعتنائی او مواجه شده است.
·
به همین دلیل، تمایل غریزی اش سرکوب شده باشد و پس از گذشت سال
ها فکر و ذکرش را همچنان به خود مشغول داشته باشد.
·
عشق پدیده ای یکطرفه است.
·
درست به همین دلیل، کسی به معنی حقیقی کلمه، کام از کسی نمی گیرد.
·
همه از دم با ایدئال رئال نگشته،
رهسپار گور می شوند.
·
یعنی آرزوی نیل به جانان ایدئال را
به گور می برند.
·
ایدئال هم همیشه ایدئال می ماند.
·
حتی اگر رئال شود.
·
برای اینکه گذار ایدئال به رئال، به معنی شیر بی یال و دم گشتن ایدئال است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر