حیدر
بابایه سلام
سید محمد حسین
بهجت تبریزی
(۱۲۸۵ - ۱۳۶۷)
ترجمه، ویرایش و تحلیل از
میمحا نجار
11
از جمادی مردم و نامی (نمو یابنده، نبات) شدم
وز
نما مُردم به حيوان سر زدم
·
در قاموس کریم در قرآنش، ماده توسط
روح خلق می شود.
·
واقعیت عینی از ذرات تا کهکشان، توسط
خدای کذائی از عدم به وجود آورده می شود.
·
یعنی روح بر ماده مقدم است.
·
شعور بر وجود مقدم است.
·
به همین دلیل، جهان بینی کریم، ایدئالیستی
است.
·
جهان بینی ایدئالیستی همه چیزها،
پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی را پا در هوا، وارونه و معکوس می بیند و نشان
خلایق می دهد.
12
·
در نتیجه جای همه چیز با یکدیگر
عوض می شود:
·
مثلا جای علت را معلول می گیرد و
جای معلول را علت.
·
جای خالق را مخلوق می گیرد و جای
مخلوق را خالق.
·
کار به جائی می کشد که خانه، خالق
عمله و بنا جا زده می شود.
13
از جمادی مردم و نامی (نمو یابنده، نبات) شدم
·
در جهان بینی مولانا در این شعر،
از خالق اثری نیست.
·
حیرت انگیزی این شعر مولانا نیز به
همین دلیل است.
·
در قاموس مولانا، این خود واقعیت
عینی (ماده) است که توسعه می یابد.
·
این خود واقعیت عینی است که بی
نیاز از این و آن و بی نیاز از تلنگر اولیه الهی دگرگون می شود و از کیفیتی به
کیفیت بهتر و بغرنج تر می گذرد.
·
این نظر مطلقا علمی در اروپا به برکت مارکسیسم برای اولین بار استدلال، اثبات
و اعلام شده است.
·
مارکسیسمی که متکی بر علم و فن و فلسفه
است.
14
وز
نما مُردم به حيوان سر زدم
·
چارلز داروین پس از عمری به اندازه
بخور و نمیری به اثبات همین تحول کیفی از نبات به جانور رسیده است که به برکت مارکسیسم،
توضیح ماتریالیستی ـ دیالک تیکی داده شده است.
·
یعنی حتی خود داروین و لامارک و
غیره هم نمی توانستند، پیدایش حیات را و تحولات کیفی را توضیح دهند.
·
یعنی خود بیولوژی نمی توانست بدون
حمایت فلسفه مارکسیستی، بدون حمایت ماتریالیسم دیالک تیکی، این تحولات کیفی را
اثبات کند.
·
به همین دلیل بیولوژی بورژوائی پس
از کلی دست و پا زدن ها ـ در تحلیل نهائی ـ به همان ایده کریم رسیده است.
·
قوه ای ماورای طبیعی مثلا انتله شی،
روح را، حیات را در ماده مرده فوت کرده است.
·
ویتالیسم نتیجه همین شق القمر بیولوژی
بورژوائی است.
·
مراجعه کنید به ویتالیسم، دایرة
المعارف فلسفه بورژوائی واپسین در تارنمای دایرة المعارف روشنگری همین است.
15
از جمادی مردم و نامی (نمو یابنده، نبات) شدم
وز
نما مُردم به حيوان سر زدم
·
مولانا احتمالا به مدد مشاهده در
طبیعت و یا حدس و گمان و تخیل خلاق به این
نظر می رسد که در هر صورت ستایش انگیز است.
·
در این بیت مولانا تضاد درونی چیزها،
پدیده ها، سیستم ها و روندهای مادی بطرز مسکوت برجسته می شود:
·
در سایه وجود تضاد درونی، در سایه
تشدید تضاد میان اقطاب دیالک تیکی در هر چیز مادی است که دیر یا زود، آن چیز
دستخوش تغییر و تحول می شود.
·
وجود تضاد درونی چیزها، پدیده ها،
سیستم ها و روندهای هستی، وجود خدا را، زاید می سازد.
·
تضاد درونی هر چیز، جنباننده آن چیز
است.
·
در نتیجه به جنباننده خارجی (خدا)
نیازی نمی افتد.
·
مولا در زمینه تئوری تضاد هم صاحب
نظر بوده است.
·
خواهیم دید.
·
این بیت شعر مولانا در هر صورت
فاتحه بلندی بر تئولوژی (فقه و شریعت و الهیات و خرافات و مزخرفات) است.
·
این بیت شعر مولانا ـ در تحلیل
نهائی ـ از سر تا پا مارکسیستی است.
16
چارلز داروین
(1809 ـ 1882)
طبیعت پژوه انگلیسی
نظریه پرداز بزرگ در زمینه تئوری تکامل
مُردم
از حيوانی و آدم شدم
پس چه ترسم؟
پس چه ترسم؟
کی ز مردن کم شدم
·
مولانا در مصراع اول این بیت، پله
تکاملی ـ بیولوژیکی بعدی را به شکل گذار از عالم حیوانی به انسانی بی پروا
نمایندگی می کند.
·
یعنی همان تزی را پیشاپیش نمایندگی
می کند که چارلز داروین صد ها سال بعد پس از سال ها پژوهش امپیریستی (تجربه گرائی)
ـ بیولوژیکی در جزیره گالاپاگوس و غیره تدوین می کند و اجر عظیم دنیوی می برد.
·
کشف نیای میمونی انسان ها.
17
از جمادی مردم و نامی شدم
وز
نما مُردم به حيوان سر زدم
مُردم
از حيوانی و آدم شدم
پس چه ترسم؟
پس چه ترسم؟
کی ز مردن کم شدم
·
مولانا پس از ذکر پله های تکاملی
در اثر مرگ های متوالی به عدم هراس از مرگ فرامی خواند.
·
منظور مولانا از مفهوم «مرگ» را
اکنون می توان در پرتو توضیحات مارکسیستیِ به عمل آمده بهتر فهمید:
·
مولانا تغییرات کمی ـ تدریجی جماد،
رسیدن آن به حد عینی معین و تحول جهشی ـ ناگهانی آن را ممات (مرگ) و تبدیل آن به
نبات را حیات می نامد.
·
مولانا عملا و عینا یعنی بی آنکه خود
متوجه باشد، دیالک تیک ممات و حیات را به شکل دیالک تیک جماد و نبات بسط و تعمیم
می دهد، حیاتی که به نوبه خود به مماتی خواهد انجامید:
18
وز
نما مُردم به حيوان سر زدم
·
این پله دوم نردبام دیالک تیکی توسعه
است:
·
تغییرات کمی ـ تدریجی در نبات،
رسیدن آن به حد عینی معین، ممات نبات و تبدیل آن به جانور (تحول جهشی ـ ناگهانی نبات
به جانور)، به مثابه حیات نوین.
·
مولانا در این مصراع شعر، دیالک
تیک ممات و حیات را به شکل دیالک تیک نبات و حیوان بسط و تعمیم می دهد، حیاتی که
باز هم به نوبه خود، به مماتی خواهد انجامید.
19
مُردم
از حيوانی و آدم شدم
·
این پله سوم نردبام دیالک تیکی توسعه است:
·
تغییرات کمی ـ تدریجی در حیوان،
رسیدن حیوان به حد عینی معین، ممات حیوان و تبدیل آن به آدم (تحول جهشی ـ ناگهانی نبات
به ادم)، به مثابه حیات نوین.
·
به زبان داروین، توسعه و یا تکامل
میمون به انسان.
·
به زبان کلاسیک های مارکسیسم، تکامل
حیوان در اثر کار و تبدیل آن به موجود متفکر و ناطق، موسوم به انسان.
·
حیوان در اثر کار، در روند کار و
به برکت کار به انسان توسعه می یابد.
·
کار خالق انسان است.
20
پس
چه ترسم؟
کی ز مردن کم شدم
·
این نتیجه گیری مولانا از مردن ها
و زنده گشتن های دیالک تیکی ـ متوالی است.
·
این مصراع مولانا اما فوق العاده
غنی و پرمحتوا ست.
·
چرا و به چه دلیل؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر