۱۳۹۵ مهر ۲۴, شنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (141)


مهدی اخوان ثالث
(1307 ـ 1369)
پیوند ها و باغ ها

از این اوستا
(1344)

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون  

بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند
من نگاهم را
 ـ چو مرغی مرده ـ
سوی باغ خود بردم .

·        حالا همسایگی باغ راوی با باغ همسایه از صراحت گذرانده می شود.
·        روح باغ همسایه پس از تئوریزه کردن پیوند، سیب را می بوید و سکوت می کند.
·        این بوییدن سیب و سکوت، موجب اضمحلال  نگاه راوی می شود:

من نهادم سر به نرده ی آهن باغش
که مرا از او جدا می کرد
و نگاهم
 ـ مثل پروانه ـ
در فضای باغ او می گشت،
گشتن غمگین پری در باغ افسانه

·        نگاه راوی که به پروانه شباهت داشت و بسان غمگین پری در فضای باغ همسایه می گشت، به مرده مرغی استحاله می یابد و راوی، جسد آن را برمی دارد و به باغ خود می برد.

·        چرا و به چه دلیل؟  

1
بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند
من نگاهم را
 ـ چو مرغی مرده ـ
سوی باغ خود بردم .

·        راوی مناسبات فی مابین را، روابط روح باغ همسایه با خویشتن را در آیینه نگاه خویش به خواننده وشنونده شعر نشان می دهد:
·        نگاهی که بسان پروانه ای تشنه و گرسنه و مشتاق به دنبال گل محبوب راوی می گشت، پس از شنیدن تئوری پیوند از زبان روح باغ همسایه و بوییدن سیب و سکوتش، در جا جان به جان آفرین تسلیم می کند و به مرده مرغی شباهت پیدا می کند.

·        این اما حاکی از چیست؟

2
بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند
من نگاهم را
 ـ چو مرغی مرده ـ
سوی باغ خود بردم .

·        دلیل این تغییر منفی نگاه راوی ـ قبل از همه ـ بی اعتنائی او به شعور است:

او به چشم من نگاهی کرد
دید اشکم را
گفت:
«ها، چه خوب آمد به یادم، گریه هم کاری است
گاه این پیوند با اشک است، یا نفرین
گاه با شوق است، یا لبخند
یا اسف، یا کین
و آنچه ز این سان، لیک باید باشد، این پیوند»

·        برای راوی توضیح پیوند ها کمترین اهمیتی ندارد.
·        این نشانه خریت راوی و بی اعتنائی او به خرد است.
·        شعور برای راوی بی ارزش تر از زباله است.

·        آدم بی اختیار به یاد اجامر علاف و عیاش می افتد که مغز شان در لیفه تنبان شان گیر کرده است و تنها فکر و ذکری که دارند، تحویل گرفتن دروغی خوشایند و تحویل دادن دروغی خوشایند تر به طرف مقابل است.

3
بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند
من نگاهم را
 ـ چو مرغی مرده ـ
سوی باغ خود بردم .

·        واکنش راوی به تئوری پیوند ها، به واکنش خیلی از اجامر علاف و عیاش به اندیشه شباهت دارد:
·        تنها سودائی که این زباله ها در سر دارند، کشف جنسیت صاحب نظر، سن و سال و پست و مقام و درجه تحصیل و میزان ثروت و غیره او ست.
·        به تنها چیزی که اعتنائی ندارند، نظر و اندیشه است.
·        این زباله ها خیال می کنند، که ازبر کردن اسامی همنوعان و عناوین آثار آنان و ملیت و جنسیت و موقیعت آنان به معنی شناخت آنها و سمتگیری آنها ست.
·        به همین دلیل مدعیان سیاسی، بیشتر به جاسوسی راجع به این و آن مشغول اند تا به تحلیل افکار و مواضع طبقاتی آنان.    

4
بار دیگر سیب را بویید و ساکت ماند
من نگاهم را
 ـ چو مرغی مرده ـ
سوی باغ خود بردم .

·        راوی احتمالا انتظار داشته که روح باغ همسایه به جای بوییدن سیب و سکوت، سیب را تقدیم او کند و قربان ـ صدقه اش برود.
·        به همین دلیل، دلخور و مضمحل می شود.   

5
آه،
خامشی بهتر
ور نه من باید چه می گفتم به او، باید چه می گفتم؟

گر چه خاموشی سر آغاز فراموشی است،
خامشی بهتر

·        حالا راوی دست خود را رو می کند.
·        روح باغ همسایه، روح شعورمندی بوده و فریب اشک بعضی ها را نخورده است.
·        شاید در تئوری پیوندش، طنزی نهفته بوده است.
·        یعنی به ریش راوی خندیده است.
·        باید ببینیم.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر