فصل پانزدهم
روانکاوی
پروفسور دکتر
کارل هاینتس بروان
برگردان شین
میم شین
پیشکش به
هوشنگ تیزابی
(۱۳۲۲ ـ ۱۳۵۳ )
مؤلف «نقدی بر فرویدیسم»
بخش سوم
نئو ـ روانکاوی
فرویدومارکسیسم
توسعه روانکاوی در حال حاضر
ادامه
13
الکساندر
هاربرد میچرلیش (1908 ـ 1982)
پزشک
روانکاو
استاد دانشگاه
آلمانی
·
الکساندر میچرلیش در آلمان غربی،
تئوری مشابهی توسعه می دهد که به تئوری اریش فروم شباهت دارد:
الف
·
الکساندر میچرلیش در سال های پس از
سال 1945، استنباطات اگزیستانسیالیستی را نمایندگی می کند و با گشتاور های (ممان
های) اخلاقی ـ سوسیالیستی تکمیل می کند.
ب
·
الکساندر میچرلیش در اواخر سال های
50 از انتقاد اجتماعی ـ دموکراتیکیِ رادیکال روی برمی گرداند.
پ
·
در اوایل سال های 60، روانشناسی
اجتماعی ـ تحلیلی ئی را بنیانگزاری می کند که به عنوان آنتروپولوژی معروفیت کسب کرده
است.
ت
·
او به کمک این روانشناسی اجتماعی ـ
تحلیلی اش می کوشد تا مشخصات اجتماعی ـ
پسیکولوژیکی اصلی عصر حاضر را و بویژه، بی
اعتنائی و بی رغبتی مردم آلمان به فعالیت سیاسی دموکراتیک را توضیح دهد.
ث
·
الکساندر میچرلیش، ضمنا در صدد
فعلیت بخشیدن (مد روز سازی) به مقدمات
لیبرال تئوری زیگموند فروید و نوسازی آن برمی آید.
14
·
این نیات لیبرال ـ دموکراتیکی
الکساندر میچرلیش با انتقال پیگیرانه ی تضاد های عینی ـ اجتماعی به روان انسانی در
رابطه بوده است.
15
·
بدین طریق، دموکراسی زدائی بی سر و
صدا و بی تفاوتی سیاسی مردم در آلمان غربی به مثابه نتیجه تربیت «در غیاب پدر» جا
زده می شود که گویا دلیلش در «ساختار تحول یافته خانواده است.»
·
(الکساندر میچرلیش، «حرکت به سوی جامعه بی
پدر»، 1963، فصل 12)
16
·
الکساندر میچرلیش به پیروی از
زیگموند فروید، خشونت انسانی را به طرز غیر قابل فهمی از غریزه خشونت استخراج می
کند.
·
(الکساندر میچرلیش، «ایده صلح و خشونت
انسانی»، 1969، ص 105)
16
مارگاریته
میچرلیش ـ نیلسن
(1917 ـ
2012)
پزشک
روانکاو
مؤلف آثار
متعدد
همسر الکساندر
میچرلیش
·
الکساندر میچرلیش، تحلیل از سر تا
پا معیوبی از فاشیسم کماکان رایج در آلمان غربی ارائه می دهد و آن را نتیجه «عجز
از عزا» ( Unfähigkeit zu trauern) می داند.
·
(الکساندر و مارگاریته میچرلیش، «عجز از عزا»،
1967، فصل اول)
17
·
در قاموس الکساندر و مارگاریته
میچرلیش، «عجر از عزا» نیز از خصایل ملی آلمانی است:
·
«دلیل عجز ما از عزا این است که ما در دوست
داشتن، کمتر احساس به خرج می دهیم و بیشتر شیفته بیمارگونه ی تصدیق ارزش خویشتن
هستیم.
·
گرفتاری ما در این فرم از دوست
داشتن، مشخصه ی کلکتیو (دسته جمعی) خصلت ما ست.
·
ساختار رابطه دوست داشتن آلمانی ها
با ایدئال ها و تجسمات ایدئال ها، به نظر ما به مثابه تاریخ دراز شوربختی جلوه گر
می شود.
·
خود آگاهی ما ـ حداقل در میدان
سیاسی ـ در خدمت خنثی سازی ترسک های (ترس های کوچک) ما ست.
·
ترسک های ما از شکست خوردن در
مبارزه و استحقار ناشی از شکست است.»
18
·
به همین دلیل،«ما اغلب بسان خوانین
خرده پای فئودالی میان دهاتیگری و رؤیاهای خود بزرگ انگاری و خود خوار سازی نوسان
داریم، که کمتر حاوی خطوط تواضع و بیشتر حاوی خطوط مالیخولیائی است و خود را در
شکوه ها و شکایت های مستور نمودار می سازد که گویا دیگران در خوارشماری ما مقصرند
و دلیل بدبیاری ما این است که که دیگران ما را درست نفهمیده اند.»
·
(همانجا، ص 79)
19
·
علمای علوم اجتماعی درست در اواخر
سال های 60 قرن بیستم با این درک سوبژکتیویستی و پسیکولوژیستی بطور فزاینده ای به
مخالفت برخاستند.
·
این علمای علوم اجتماعی، اگرچه
ارزش توضیحی توسعه افراد بشری توسط روانکاوی را اصولا مورد تردید قرار نمی دادند،
ولی خودقانونمندی روند های تمام ـ اجتماعی را مورد تأکید اکید قرار می دادند.
·
آنها به آثار علمای فرانسه و
ایالات متحده امریکا ارجاع می دادند.
·
چون در فرانسه و ایالات متحده
امریکا رابطه روانکاوی با تاریخ و رابطه روانکاوی با جامعه شناسی بطرز غمیقی مورد
بحث قرار گرفته بود.
·
(ه. او. ولر، «اسناد: تاریخ و ورانکاوی»،
1971، «جامعه شناسی و روانکاوی»، 1972)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر