رخش رویین
اثری از حسین رزاقی
مرد و مرکب
از این اوستا
(1344)
ادامه
ویرایش و
تحلیل از
ربابه نون
باز
هیچ از هیچ و برگ از برگ هم ز آن سان که آب از آب
بار
دیگر خویشتن برخاست
تکه
ـ تکه، تخته ای مومی به هم پیوست
در
خیالش گفت:
«دیگر
مرد»
«رخش
رویین بر نشست و رفت سوی عرصه ی ناورد»
گفت
راوی:
«سوی
خندستان»
·
معنی تحت اللفظی:
·
باز هم در اثر صدور فرمان به اشباح
خلوت خاموش، نه هیچ از هیچ تکان خورد، نه برگ از برگ و نه آب از آب.
·
بار دیگر، خودش بلند شد.
·
تخته ی مومی را تکه تکه به هم
پیوست و در خیالش گفت:
·
«من منجی موعود دیگری ام.»
·
راوی گفت:
·
«سوار رخش رویین تن شد و به میدان جنگ رفت.
·
به میدان مضحکه رفت.»
1
تکه
ـ تکه، تخته ای مومی به هم پیوست
·
منظور اخوان از این جمله روشن
نیست.
·
شاید منظور اخوان از این جمله،
خیالبافی مرد مردانمرد باشد.
2
«رخش
رویین بر نشست و رفت سوی عرصه ی ناورد»
گفت
راوی:
«سوی
خندستان»
·
اخوان با مفهوم «رخش رویین» از این
حقیقت امر پرده بر می دارد که جنگ ها و جنگاوری های گرد گردانگرد در عالم توهم و
تخیل صورت می گیرند:
·
چون رخش کذائی فقط در جنگ های
خیالی رویین تن است و نه در جنگ های رئالی (واقعی).
3
«رخش
رویین بر نشست و رفت سوی عرصه ی ناورد»
گفت
راوی:
«سوی
خندستان»
·
اخوان با مفهوم «خندستان» از مضحکه
بودن میادین جنگ گرد گردانگرد پرده برمی دارد.
·
این انتقاد ژرف و تیز اخوان از
مدعیان پر هارت و پورت در همه عرصه های جامعه (از اندیشه تا عمل، از سیاست تا
ریاست، از فقه تا فلسفه، از شعر تا نثر) همچنان و هنوز اکتوئل است.
·
فعلیت دارد.
·
اینجا سخن از خندستان است.
·
اینجا سخن از توهم و تخیل و هارت و
پورت است.
·
درست به همین دلیل، هر خردگرای
خردمندی این اجامر را مضحک استنباط می کند.
·
این خندستان، فقط به نظر ناظر بی
خبر از ماجرا مضحکه است.
·
این خندستان، مضحکله ای است که
ماهیتا تراژیک است.
·
این خندستان، مضحکله ای است که هم
بلحاظ فرم و هم به لحاظ محتوا، کثیف و چرکین و خونین است.
·
فقط کافی است که به کرد و کار دار
و دسته های سیاسی در این مرز و بوم نظر اندازیم.
·
از سلطنت طلبیسم تا سر ـ تن ـ ات
طلبیسم
4
گفت
راوی:
«ماه
خلوت بود، اما دشت می تابید
نه
خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»
·
معنی تحت اللفظی:
·
راوی گفت:
·
«ماه خلوت بود، اما دشت، تابش داشت.
·
نه، درست، برعکس، دشت خلوت بود و
ماه، تابش داشت.»
5
گفت
راوی:
«ماه
خلوت بود، اما دشت می تابید
نه
خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»
·
راوی هم گیج و سر در گم شده است و عاجز
از توصیف واضح ترین چیزها ست:
·
به جای سخن گفتن از تابش ماه، از
تابش دشت سخن می گوید و به عوض سخن گفتن از خلوت دشت، از خلوت ماه، گزارش می دهد.
·
این اما به چه معنی است؟
6
گفت
راوی:
«ماه
خلوت بود، اما دشت می تابید
نه
خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»
·
این جمله اخوان، جمله ای لبریز از دانش
تجربی، اندیشه و فلسفه است.
·
این جمله اخوان جمله ای است که در آن،
هنر و استه تیک به خرد کل اندیش سرشته است.
7
گفت
راوی:
«ماه
خلوت بود، اما دشت می تابید
نه
خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»
·
در این جمله اخوان، از تخریب دیالک
تیک ساختار و فونکسیون گزارش داده می شود:
·
ساختار ماه ایجاب می کند که بتابد و
ساختار دشت ایجاب می کند که خلوت باشد.
·
ولی همه چیز در این جامعه وارونه
است:
·
به جای ماه، دشت فونکسیون تابش را
عهده دار شده است و به جای دشت، ماه فونکسیون خلوت را.
8
گفت
راوی:
«ماه
خلوت بود، اما دشت می تابید
نه
خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»
·
گربه نره در خاطره ای از طالقانی ننه
می نویسد:
·
«طالقانی شبی نمی توانست بخوابد.
·
راه می رفت و سیگار دود می کرد.
·
گفتم:
·
چرا نمی خوابی؟
·
گفت:
·
«ما زمام امور را به دست می گیریم.»
·
گفتم:
·
«به جهنم که زمام امور را به دست می گیریم.
·
بیا بگیر بخواب.»
·
گفت:
·
«اما اداره جامعه کار ما نیست.
·
ما آخوندیم و برای موعظه و روضه و
مرثیه و برای خام و خر کردن خلق، خلق شده ایم.»
·
(نقل
به مضمون)
9
گفت
راوی:
«ماه
خلوت بود، اما دشت می تابید
نه
خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»
·
محتوای این جمله اخوان همین است:
·
ساختار روحانیت با فونکسیون مدیریت
در تضاد است.
·
اما همه چیز در این جامعه معکوس،
پا در هوا و وارونه است.
·
فقط تشیع سیاه حشری چنین نیست.
·
هر مدعی رهبری از حل هر معادله دو
مجهولی حتی عاجز است.
·
آنهم در جهانی که روابط از بغرنجی خارق
العاده ای سرشار اند.
·
این بدان می ماند که راننده الاغی،
فونکسیون هدایت هواپیمائی را عهده دار شود.
·
الاغ سواری کجا و خلبانی هواپیما
کجا؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر