۱۳۹۵ خرداد ۶, پنجشنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (31)


از این اوستا
(1344)

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون

کتیبه
(1340)

ندانستیم
ندایی بود در رؤیای خوف و خستگی ها مان
و یا آوایی از جایی، کجا، هرگز نپرسیدیم

چنین می گفت:
«فتاده تخته سنگ آنسوی، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است، هرکس طاق، هر کس جفت»
چنین می گفت، چندین بار
صدا، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود، در خامشی
[ می خفت

·        معنی تحت اللفظی:
·        نفهمیدیم که ندائی بود که در رؤیای ترس و خستگی مان می شنیدیم و یا صدائی بود که از جائی می آمد.
·        در این زمینه اصلا پرس و جو هم نکردیم.
·        محتوای ندا و یا صدا اما به شرح زیر بود:
·        «تخته سنگی در فاصله ای نه چندان دور از شما قرار دارد و پیری بر روی آن رازی را برای افراد ـ چه فرد و چه جفت ـ نوشته است.»
·        این سخن بکرات تکرار شد و بسان موج گریزان از خویش، در سکوت فرو مرد.

1
·        این آغاز ماجرا ست.
·        اخوان در این بند شعر از دیالک تیک طاق و جفت استفاده می کند که احتمالا در طاس بازی مصطلح است.
·        دیالک تیک طاق و جفت فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک مفرد و جمع و دیالک تیک جزء و کل است.
  
2
و ما چیزی نمی گفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم

پس از آن نیز تنها در نگه مان بود، اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود.

·        معنی تحت اللفظی:
·        ما واکنشی نسبت به این ندا و یا صدا از خود نشان ندادیم.
·        اگر هم پرسش و تردید داشتیم، فقط در نگاه مان وجود داشت.

·        ندا و صدائی از جائی به گوش توده می رسد که حاوی و حامل رازی است.

·        در مقوله راز، تئوری شناخت طبقه حاکمه (اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی و امروزه، تئوری شناخت بورژوازی واپسین) تبیین می یابد.
·        جهان در قاموس اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی و بورژوازی امپریالیستی ـ در تحلیل نهائی ـ جهان اسرار است.

·        مراجعه کنید به مقوله «راز» در آثار حافظ در تارنمای دایرة المعارف روشنگری   

3
·        می توان گفت که در تئوری شناخت اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی و بورژوازی واپسین ، دیالک تیک اوبژکت شناخت ـ سوبژکت شناخت به شکل دیالک تیک جهان اسرار امیز ـ الله بسط و تعمیم می یابد:
·        در تئوری شناخت اینها جهان به مثابه موضوع و یا اوبژکت شناخت، برای ابنای بشر غیرقابل شناخت قلمداد می شود:

1

·        در تئوری شناخت سعدی، فقط ظاهر و نمود چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی برای ابنای بشر قابل شناخت است و نه ماهیت و ذات آنها.
·        در قاموس سعدی، ورود ابنای بشر به خطه ماهیت و ذات چیزها و به باطن آدم ها ممنوع و محال است.
·        تنها اوتوریته ای که از ماهیت و ذات چیزها و باطن انسان ها خبر دارد، الله است که عالم الغیب است.

2
·        تئولوژی تشیع، علم غیب را علاوه بر الله، به انبیاء و ائمه نیز نسبت می دهد.
·        علی امیر مؤمنین روزی خالی می بست و می گفت که علم غیب دارد.
·        حریفی وارد مجلس شد و گفت:
·        لازم نیست، علم غیب داشته باشی.
·        فقط بگو، تعداد موهای سر من چند تا ست.
·        علی امیر مؤمنین به جای اعلام تعداد موهای سر حریف، به او فحش داد و بد و بیراه گفت.
  
3

·        در تئوری شناخت حافظ جهان در مه غلیظ اسرار و ابهام فرو رفته است.
·        آن سان که نه ظاهر اشیاء و آدم ها قابل شناخت است و نه ذات اشیاء و باطن آدم ها.
   
4
و ما چیزی نمی گفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم

پس از آن نیز تنها در نگه مان بود، اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود.

·        اخوان در این بند شعر، بطرزی رئالیستی انجماد فکری جامعه را تصویر می کند:

5
·        ندائی و یا صدائی شنیده می شود.
·        ولی کسی تلاش و تقلائی و حتی پرس و جوئی راجع به منشاء و ماهیت این ندا و صدا به خرج نمی دهد.

·        سؤال این است که چرا و به چه دلیل؟
    
6
·        شاید حریفی بگوید:
·        دلیلش این است که اعضای جامعه، توان حرکت ندارند.
·        چون همه از دم، پای در زنجیر دارند.

·        سؤال این است که این به چه معنی است؟   

7
·        این بدان معنی که قید و بند مادی، فقط به محدودیت حرکت، تحرک و موبیلیته اعضای جامعه منجر نمی شود.
·        قید و بند مادی مغز آدم ها را هم به قید و بند می کشد.
·        یعنی انجماد فکری و روحی و روانی هم به دنبال می آورد.

·        این بدان معنی است که ما همیشه با دیالک تیک مادی و فکری سر و کار داریم:
·        قید و بند مادی به قید وبند روحی منجر می شود.
·        قید و بند روحی نیز به نوبه ی خود، قید و بند مادی را تحکیم می کند.

·        فاجعه هم همین جا ست.

·        انتقاد اجتماعی اخوان در این بند شعر، اکتوئل است.
·        فعلیت دارد.
·        جامعه همچنان و هنور همین است.

·        در فیس آباد این خصوصیت اعضای جامعه را به بهترین وجهی می توان دید:
·        هر کس زباله ای از کسی را نشخوار می کند.
·        حتی احدی در این میان به چشم نمی خورد که به نشخواریات خود اندیشیده باشد.
·        وقتی هم خوداندیشی از کره مریخ بیاید و به ابراز نظری خطر کند، با احترامات عتیقه می گویند:
·        لطفا به صفحه من نیا.
·        و در ته دل، فحش خواهر و مادر می دهند.    

8
و ما چیزی نمی گفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم

پس از آن نیز تنها در نگه مان بود، اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود.

·        سکنه این جامعه الکن و لال است.
·        مغز این جماعت گچ بسته است و قادر به تفکر نیست.
·        حتی اگر شک و تردید و سؤالی هست، نه در زبان، نه در بیان، بلکه در نگاه است.
·        حیرت انگیز این است که کسانی از این جامعه منجمد المغز، دور هم جمع می شوند و طویله ای برای دفاع از آزادی بیان تشکیل می دهند.
·        بعد چون در کله مغز و در چنته سخن ندارند، شروع به هارت و پورت می کنند.
  

9
و دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.

·        معنی تحت اللفظی:
·        بعد در اثر خستگی مفرط، ندا و یا صدای یاد شده را از یاد بردیم.
·        آن سان که در نگاه مان هم دیگر اثری از شک و تردید و پرسش نبود.

10
و دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.

·        اخوان در این بند شعر برای توضیح همه جانبه خستگی و فراموشی، دیالک تیک بدیعی را توسعه می دهد:
·        دیالک تیک خیل و سیل را.

·        از طرز تفکر دیالک تیکی شاعر می توان به خردگرائی (راسیونالیسم) ژرف او پی برد.
·        چون خرد و دیالک تیک همیشه و همه جا دست در دست با یکدیگر می آیند و می روند.

·        دیالک تیک خیل وسیل اما بسط و تعمیم کدام دیالک تیک عینی است؟         

11
و دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.

·        دیالک تیک خیل و سیل، بسط و تعمیم دیالک تیک کمیت و کیفیت و یا دیالک تیک دیر آشنای چند و چون است.
·        اخوان به مدد این دیالک تیک، از کمیت و کیفیت خستگی و فراموشی اعضای جامعه پرده برمی دارد.

·        این ولی هنوز چیزی نیست.

12
و دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.

·        اخوان دیالک تیک دیگری را نیز کشف و فرمولبندی می کند:
·        دیالک تیک سه عضوی خستگی ـ فراموشی ـ خاموشی را.
·        این دیالک تیک، هم منطقی است و هم تجربی.

·        چرا و به چه دلیل؟

13
و دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.

·        دیالک تیک خستگی ـ فراموشی ـ خاموشی، بسط و تعمیم دیالک تیک جسم و جان و زبان است.
·        خستگی جسمی به خستگی روحی و یا فکری منجر می شود و تعطیل کارگاه مغز به خالی ماندن چنته از سخن می انجامد.
·        این دیالک تیک سه عضوی اخوان یکی دیگر از خدمات بزرگ او به فرهنگ بشری است.        

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر