از این اوستا
(1344)
ویرایش و
تحلیل از
ربابه نون
کتیبه
(1340)
ندانستیم
ندایی
بود در رؤیای خوف و خستگی ها مان
و
یا آوایی از جایی، کجا، هرگز نپرسیدیم
چنین
می گفت:
«فتاده تخته سنگ آنسوی، وز پیشینیان
پیری
بر
او رازی نوشته است، هرکس طاق، هر کس جفت»
چنین
می گفت، چندین بار
صدا،
و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود، در خامشی
[ می خفت
·
معنی تحت اللفظی:
·
نفهمیدیم که ندائی بود که در رؤیای
ترس و خستگی مان می شنیدیم و یا صدائی بود که از جائی می آمد.
·
در این زمینه اصلا پرس و جو هم نکردیم.
·
محتوای ندا و یا صدا اما به شرح
زیر بود:
·
«تخته
سنگی در فاصله ای نه چندان دور از شما قرار دارد و پیری بر روی آن رازی را برای
افراد ـ چه فرد و چه جفت ـ نوشته است.»
·
این سخن بکرات تکرار شد و بسان موج
گریزان از خویش، در سکوت فرو مرد.
1
·
این آغاز ماجرا ست.
·
اخوان در این بند شعر از دیالک تیک
طاق و جفت استفاده می کند که احتمالا در طاس بازی مصطلح است.
·
دیالک تیک طاق و جفت فرمی از بسط و
تعمیم دیالک تیک مفرد و جمع و دیالک تیک جزء و کل است.
2
و
ما چیزی نمی گفتیم
و
ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس
از آن نیز تنها در نگه مان بود، اگر گاهی
گروهی
شک و پرسش ایستاده بود.
·
معنی تحت اللفظی:
·
ما واکنشی نسبت به این ندا و یا
صدا از خود نشان ندادیم.
·
اگر هم پرسش و تردید داشتیم، فقط
در نگاه مان وجود داشت.
·
ندا و صدائی از جائی به گوش توده
می رسد که حاوی و حامل رازی است.
·
در مقوله راز، تئوری شناخت طبقه
حاکمه (اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی و امروزه، تئوری شناخت بورژوازی واپسین)
تبیین می یابد.
·
جهان در قاموس اشرافیت بنده دار و
فئودال و روحانی و بورژوازی امپریالیستی ـ در تحلیل نهائی ـ جهان اسرار است.
·
مراجعه کنید به مقوله «راز» در
آثار حافظ در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
3
·
می توان گفت که در تئوری شناخت
اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی و بورژوازی واپسین ، دیالک تیک اوبژکت شناخت ـ
سوبژکت شناخت به شکل دیالک تیک جهان اسرار امیز ـ الله بسط و تعمیم می یابد:
·
در تئوری شناخت اینها جهان به
مثابه موضوع و یا اوبژکت شناخت، برای ابنای بشر غیرقابل شناخت قلمداد می شود:
1
·
در تئوری شناخت سعدی، فقط ظاهر و
نمود چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی برای ابنای بشر قابل شناخت است و
نه ماهیت و ذات آنها.
·
در قاموس سعدی، ورود ابنای بشر به خطه
ماهیت و ذات چیزها و به باطن آدم ها ممنوع و محال است.
·
تنها اوتوریته ای که از ماهیت و
ذات چیزها و باطن انسان ها خبر دارد، الله است که عالم الغیب است.
2
·
تئولوژی تشیع، علم غیب را علاوه بر
الله، به انبیاء و ائمه نیز نسبت می دهد.
·
علی امیر مؤمنین روزی خالی می بست
و می گفت که علم غیب دارد.
·
حریفی وارد مجلس شد و گفت:
·
لازم نیست، علم غیب داشته باشی.
·
فقط بگو، تعداد موهای سر من چند تا
ست.
·
علی امیر مؤمنین به جای اعلام
تعداد موهای سر حریف، به او فحش داد و بد و بیراه گفت.
3
·
در تئوری شناخت حافظ جهان در مه
غلیظ اسرار و ابهام فرو رفته است.
·
آن سان که نه ظاهر اشیاء و آدم ها
قابل شناخت است و نه ذات اشیاء و باطن آدم ها.
4
و
ما چیزی نمی گفتیم
و
ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس
از آن نیز تنها در نگه مان بود، اگر گاهی
گروهی
شک و پرسش ایستاده بود.
·
اخوان در این بند شعر، بطرزی رئالیستی
انجماد فکری جامعه را تصویر می کند:
5
·
ندائی و یا صدائی شنیده می شود.
·
ولی کسی تلاش و تقلائی و حتی پرس و
جوئی راجع به منشاء و ماهیت این ندا و صدا به خرج نمی دهد.
·
سؤال این است که چرا و به چه دلیل؟
6
·
شاید حریفی بگوید:
·
دلیلش این است که اعضای جامعه، توان
حرکت ندارند.
·
چون همه از دم، پای در زنجیر
دارند.
·
سؤال این است که این به چه معنی
است؟
7
·
این بدان معنی که قید و بند مادی،
فقط به محدودیت حرکت، تحرک و موبیلیته اعضای جامعه منجر نمی شود.
·
قید و بند مادی مغز آدم ها را هم
به قید و بند می کشد.
·
یعنی انجماد فکری و روحی و روانی هم
به دنبال می آورد.
·
این بدان معنی است که ما همیشه با دیالک
تیک مادی و فکری سر و کار داریم:
·
قید و بند مادی به قید وبند روحی
منجر می شود.
·
قید و بند روحی نیز به نوبه ی خود،
قید و بند مادی را تحکیم می کند.
·
فاجعه هم همین جا ست.
·
انتقاد اجتماعی اخوان در این بند
شعر، اکتوئل است.
·
فعلیت دارد.
·
جامعه همچنان و هنور همین است.
·
در فیس آباد این خصوصیت اعضای جامعه
را به بهترین وجهی می توان دید:
·
هر کس زباله ای از کسی را نشخوار
می کند.
·
حتی احدی در این میان به چشم نمی
خورد که به نشخواریات خود اندیشیده باشد.
·
وقتی هم خوداندیشی از کره مریخ
بیاید و به ابراز نظری خطر کند، با احترامات عتیقه می گویند:
·
لطفا به صفحه من نیا.
·
و در ته دل، فحش خواهر و مادر می
دهند.
8
و
ما چیزی نمی گفتیم
و
ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس
از آن نیز تنها در نگه مان بود، اگر گاهی
گروهی
شک و پرسش ایستاده بود.
·
سکنه این جامعه الکن و لال است.
·
مغز این جماعت گچ بسته است و قادر
به تفکر نیست.
·
حتی اگر شک و تردید و سؤالی هست،
نه در زبان، نه در بیان، بلکه در نگاه است.
·
حیرت انگیز این است که کسانی از
این جامعه منجمد المغز، دور هم جمع می شوند و طویله ای برای دفاع از آزادی بیان
تشکیل می دهند.
·
بعد چون در کله مغز و در چنته سخن
ندارند، شروع به هارت و پورت می کنند.
9
و
دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و
حتی در نگه مان نیز خاموشی
و
تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.
·
معنی تحت اللفظی:
·
بعد در اثر خستگی مفرط، ندا و یا
صدای یاد شده را از یاد بردیم.
·
آن سان که در نگاه مان هم دیگر
اثری از شک و تردید و پرسش نبود.
10
و
دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و
حتی در نگه مان نیز خاموشی
و
تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.
·
اخوان در این بند شعر برای توضیح
همه جانبه خستگی و فراموشی، دیالک تیک بدیعی را توسعه می دهد:
·
دیالک تیک خیل و سیل را.
·
از طرز تفکر دیالک تیکی شاعر می
توان به خردگرائی (راسیونالیسم) ژرف او پی برد.
·
چون خرد و دیالک تیک همیشه و همه
جا دست در دست با یکدیگر می آیند و می روند.
·
دیالک تیک خیل وسیل اما بسط و
تعمیم کدام دیالک تیک عینی است؟
11
و
دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و
حتی در نگه مان نیز خاموشی
و
تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.
·
دیالک تیک خیل و سیل، بسط و تعمیم دیالک
تیک کمیت و کیفیت و یا دیالک تیک دیر آشنای چند و چون است.
·
اخوان به مدد این دیالک تیک، از
کمیت و کیفیت خستگی و فراموشی اعضای جامعه پرده برمی دارد.
·
این ولی هنوز چیزی نیست.
12
و
دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و
حتی در نگه مان نیز خاموشی
و
تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.
·
اخوان دیالک تیک دیگری را نیز کشف
و فرمولبندی می کند:
·
دیالک تیک سه عضوی خستگی ـ فراموشی
ـ خاموشی را.
·
این دیالک تیک، هم منطقی است و هم
تجربی.
·
چرا و به چه دلیل؟
13
و
دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و
حتی در نگه مان نیز خاموشی
و
تخته سنگ آن سو اوفتاده بود.
·
دیالک تیک خستگی ـ فراموشی ـ
خاموشی، بسط و تعمیم دیالک تیک جسم و جان و زبان است.
·
خستگی جسمی به خستگی روحی و یا
فکری منجر می شود و تعطیل کارگاه مغز به خالی ماندن چنته از سخن می انجامد.
·
این دیالک تیک سه عضوی اخوان یکی
دیگر از خدمات بزرگ او به فرهنگ بشری است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر