گلسرخی با پدرم
(۶ آوریل ۲۰۰۵)
سرچشمه:
اخبار امروز
·
از آن باغچه ی پُر گُل
·
تنها یک گل سرخ مانده است
·
که گذاشته ام توی ایوان
·
کنار نرده ها،
·
و امروز بامداد
·
که می روم بر دوچرخه ی ثابتم بنشینم،
·
می بینمش که به سوی من سر، خم کرده
·
نجواکنان
·
در خوابجامه ی ماهوتیَ اش.
·
من بر زین چرمی می نشینم
·
حوله را به گردن می آویزم
·
تا از سوزِ بامدادی در امان باشم
·
و پا بر رکاب چرخ می فشارم.
·
از کنار دریای « آرام» می گذرم
·
و همراه با اسکیت بازانِ بامدادی
·
خود را تا اسکله ی سانتامونیکا می رسانم
·
و بی آنکه منتظر سندباد بحری شوم
·
از کوهه های آب می گذرم.
·
آنگاه خود را دوباره
·
در شهرِ کودکی ام می یابم
·
در کوی «باغ جنت»
·
با درختان پُرسایه اش
·
و گدای مشکوکی که بر سکویی نشسته
·
و خانه ی ما را از گوشه ی چشم می پاید.
·
در می زنم.
·
آفتاب، دیگر تا نیمه ی ایوان رسیده
·
و نیمی از رخ
·
و تاج گلسرخ را پوشانده است.
·
من حوله را از گردنم برمی دارم
·
و صورتم را خشک می کنم.
·
می دانم که آن سوی این ایوان
·
در خانه ی کودکی ام در اصفهان
·
باغچه ی پُرگل من هنوز پابرجا ست،
·
و پدرم که دیگر مرا نمی شناسد
·
بر صندلی چرخدارش نشسته
·
و دارد با گلسرخی
·
که سر به سوی او خم کرده
·
آرام آرام حرف می زند.
پایان
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر