ﺯﻧﺎﻥ
ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺧﺴﺘﻪ ﺗﺎﺭﯾﺨﻨﺪ
ویرایش
و تحلیل از
ربابه
نون
1
آرزو!
تنها آرزوی مان پسر بودن بود،
ﺗﺎ ﻣﺎ هم ﺑﺎ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ برﻭﯾﻢ
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ
ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﺪﻭﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﻣﺎﻥ
ﺩﺭ
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻤﺎﻥ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ!
·
وقتی هما وثوق از «تنها آرزو» ی
دختران و زنان سخن می گوید، از ماهیت طبقاتی خود و زنانی پرده برمی دارد که «خسته تاریخ»
اند.
·
در بندهای پیشین این شعر نیز همین
ماهیت طبقاتی دختران و زنان مورد نظر هما نمودار می گردد.
·
هما وثوق خود نمی داند، ولی همین
شعر او نوعی انتقاد از زنان مورد نظر او نیز است.
·
این شعر هما وثوق در مجموع انعکاس سوسیولوژیکی
ـ پسیکولوژیکی (جامعه شناسی ـ روانشناسی) از
زنان ایران و جامعه ایران نیز است.
·
به همین دلیل از ارج و ارزش تحلیلی
درخوری برخوردار است.
2
آرزو!
تنها آرزوی مان پسر بودن بود،
ﺗﺎ ﻣﺎ هم ﺑﺎ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ برﻭﯾﻢ
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ
ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﺪﻭﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﻣﺎﻥ
ﺩﺭ
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻤﺎﻥ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ!
·
اوبژکت و یا موضوع شعر هما وثوق،
زنان ایران نیست.
·
موضوع شعر او زنان متعلق به طبقات اجتماعی
معینی در ایران است.
·
دختران و زنان توده های مولد و
زحمتکش، یعنی اکثریت عظیم جمعیت این جهنم، «تنها آرزوی» شان از قراری به کلی دیگر
است.
·
بی کمترین تردید شاید آخرین آرزوی شان،
«پسر بودن» باشد.
·
چون دختر قالیبافی در کنار پسران
قالی باف با چشم های تراخم گرفته، پیکر هایی درهم شکسته، مسلول و محروم از همه نعمات
مادی و فکری و فرهنگی زندگی، چگونه و برای چی باید تنها آرزویش، «پسر بودن» باشد؟
·
دختران اعماق ـ بسان پسران همزنجیر
خویش ـ شاید اصلا فرصتی برای تبیین آرزو نداشته باشند.
3
آرزو!
تنها آرزوی مان پسر بودن بود،
ﺗﺎ ﻣﺎ هم ﺑﺎ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ برﻭﯾﻢ
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ
ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﺪﻭﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﻣﺎﻥ
ﺩﺭ
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻤﺎﻥ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ!
·
در بندهای قبلی همین شعر و حتی در
نام شاعر، از ماهیت طبقاتی دختران و زنان
مورد نظر هما وثوق پرده برداشته می شود:
الف
ﻣﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﯼ
ﭘﺸﺖ ﻟﺒﻤﺎﻥ ﺑﺎﻟﯿﺪﯾﻢ
ﻭ ﻣﻬﺮ "ﻧﺠﺎﺑﺖ " ﻭ "ﻋﻔﺖ
" ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ
·
دختران و زنان توده های مولد و
زحمتکش، نسل اندر نسل به چنین چیزهائی وقعی حتی ننهاده اند، فخر بدان ها پیشکش.
·
آنها همه از دم با مفاهیم فئودالی «نجابت» و «عفت» و غیره بیگانه
اند.
·
آنها اصلا آدم حساب نمی شوند.
·
کسی توجهی به آنها ندارد، تا «موهای
پشت لب» شان مورد ارزیابی قرار گیرد.
·
عناوینی که دختران و زنان مورد نظر
هما وثوق به آنها می دهند، در حد مشتی چل و ول و کر و کور و کچل اند.
·
آنها در قاموس دختران و زنان طبقه
حاکمه و یا طبقات اجتماعی مرفه، بیشتر زباله تلقی می شوند تا آدم.
·
آنها اصلا از دید اینها، هویت انسانی
ندارند، چه رسد به جنسیت.
ب
·
بخش فعال طبقه حاکمه در اپوزیسیون و
اقشار و طبقات بینابینی، وقتی به خون مفت برای قبضه قدرت نیاز دارند، به یاد
دختران و پسران و زنان و مردان توده های مولد و زحمتکش می افتند و خیلی هنر کنند،
عکس هائی از آنها را در فیسبوک و غیره منتشر می کنند.
·
با گونی های پر در برگشت از رباله
دانی های بزرگ.
·
در حین کار خشت زنی، آهنگری،
قالیبافی و غیره.
·
با لباس واره های ژنده و کثیف.
·
با مقایسه آنها با خواهران و
برادران طبقاتی تر و تمیز و شیر و شیرین خویش.
ت
ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺑﺮﻭ ﻫﺎﯼ
ﻧﺎﻣﺮﺗﺐ ﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﻧﺸﺪﻩ ﻣﺎﻥ،
" ﻣﺤﺒﻮﺏ" ﻭ "ﻣﻌﺼﻮﻡ" ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭ ﺍﻧﻀﺒﺎﻁ، ﺑﯿﺴﺖ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺗﺎ شب ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻥ ﺻﺒﺮکردﯾﻢ!
·
این سجایای اخلاقی ـ فئودالی ـ اسلامی
هم شامل حال دختران و زنان توده های مولد و زحمتکش نمی شوند.
·
آنها چه بسا اصلا به مدرسه نمی
روند تا در انضباط هم نمره بگیرند.
·
اگر احیانا به مدرسه هم بروند، در مدرسه
با آنها همان رفتاری صورت می گیرد که با زباله ها.
پ
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ!
ﭼﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ
ﺗﺎﺭ ﻣﻮﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ،
ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮ ﮐﻮﺩﮐﯿﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺣﺮﺍﻡ ﺷﺪ!
·
شاید تنها مزایائی که دختران و
زنان توده های مولد و زحمتکش نسبت به دختران و زنان مورد نظر هما و خود هما دارند،
همین بی خبری از خرافه دوزخ واهی باشد.
·
این مزایا اما با تجربه دوزخ واقعی
در همین جهنم جامعه، جبران می شوند.
·
چون جان کندن هر روزه در پای دار
قالی، زجر آور تر از «ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺎﺭ ﻣﻮﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ» است.
4
آرزو!
تنها آرزوی مان پسر بودن بود،
ﺗﺎ ﻣﺎ هم ﺑﺎ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ برﻭﯾﻢ
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ
ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﺪﻭﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﻣﺎﻥ
ﺩﺭ
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻤﺎﻥ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ!
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻔﺶ ﺳﻔﯿﺪ
ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﻨﯿﻢ
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻨﯿﻢ
·
آرزو های هما و دختران و زنان مورد
نظر او، بدون استثناء آرزو های فرمال و بی محتوا هستند.
·
می توان گفت که اصلا آرزو به معنی
حقیقی کلمه نیستند.
·
کسی که آرزو هایش از رنگ کفش و
جوراب و بلوز و دامن تشکیل شده باشند، حتما به طبقه حاکمه انگل و سیر و لاشخور
تعلق دارد و نه به مولدین بی همه چیز همه چیز جامعه و جهان.
5
ﻣﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ
ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﺑﺎﺷﺪ
·
این بار دوم است که هما از «زود
بزرگ شدن» سخن می گوید.
·
منظور هما از مفهوم «بلوغ زود رس» نه
شروع کردن به تلاش معاش از سنین کودکی، نه جان کندن در کارگاه قالیبافی و یا جست و
جوی پشیزی در آشغال دانی های بزرگ، بلکه عدم مکیدن کافی شیره شیرین ایام کودکی و
نوجوانی است.
·
هما در واقع، حسرت به گذشته را
تبلیغ می کند.
·
حسرت به ایام کودکی و نوجوانی را.
·
احساس هما و زنان همطبقه او همین است.
·
شاید یکی از علل جست و جوی شوهر و
یا دوست «پسر» پیر هم همین باشد که در جهنم جامعه رواج تهوع انگیز وسیعی کسب کرده
است.
6
ﻫﺮﭼﻪ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﻣﺎ ﺯﺷﺖ ﺗﺮ، ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻣﺮﺩﻫﺎ
ﺟﺬﺍﺏ ﺗﺮ
·
فرمالیسم بیشنی هما وثوق در این
بند شعر آشکار تر می شود:
·
زیبائی دختران و زنان در قاموس هما
وثوق در اصلاح موی پشت لب و ابرو و دوچرخه سواری وخنده با صدای بلند و دویدن و
بازی کردن بدون مانتو و غیره خلاصه و تحریف می شود.
·
این فرمی از فرمالیسم است.
·
این چیزها نشانه های بارز عقب
ماندگی فکری و سطحی نگری هراس انگیز این بخش از زنان جامعه است.
7
ﻫﺮﭼﻪ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﻣﺎ ﺯﺷﺖ ﺗﺮ، ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻣﺮﺩﻫﺎ
ﺟﺬﺍﺏ ﺗﺮ
·
زیبائی نران همطبقه آنها نیز نه زیبائی
واقعی، بلکه تحریف مقایسه ای «زیبائی ظاهری» است:
·
هما «زشتی» صوری زنان را با «زیبائی»
صوری (مثلا اصلاح سر و ریش و آرایش و «تربیت» بدنی و غیره) نران مورد مقایسه قرار
می دهد و عملا زیبائی نران را هم در «زیبائی» صوری و سطحی خلاصه و تحریف می کند.
·
هما به فرمالیسم معرفتی
گرفتار است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر